متعجب نگاه می‌کند؛ برای اولین بار است که به ایران و این مراسم آمده و شاید دلیل تعجبش هم همین است، چون نمی تواند هضم کند که بعد از 27 سال برای بزرگداشت یک رهبر سیاسی، چنین تجمعی شکل بگیرد؛ ابواحمد اولین بار است که به مراسم بزرگداشت امام خمینی می‌آید و فضا آنقدر برایش جالب است که دائم از مترجم همراهش سوال می کند.

*ترافیک اتوبان‌های منتهی به حرم امام (ره) شاید تکراری‌ترین چیزی باشد که هرسال می‌توان آنرا دید؛ شاید تنها نقطه‌ای که در یک روز از همه قومیت‌ها را یکجا می‌توانی ببینی همین‌جاست؛ چهره‌های آفتاب سوخته‌ای که وقتی از فاصله شهرشان تا تهران می‌پرسی از عددی که به زبان می‌آوردند شرمنده می‌شوی.

*نزدیک گیت‌های بازرسی برای ورود به جایگاه ویژه، مثل هر سال چهره‌هایی هستند که از دور داد می‌زند کارت ورود ندارند و یا در حال التماس به مسئولین هستند و یا آنقدر التماس کرده‌اند که خسته شده و کناری ایستاده و منتظر معجزه‌ای هستند تا راه ورودشان را باز کند و آقا را از نزدیک‌تر ببینند؛ کارت اضافه داشته باشی و به اینجور مهمان‌ها ندهی، نامردی است.

*برای بچه‌ها مراسم حرم شور و حال بیشتری دارد؛ درست از که دیگر خبری از شکل و شمایل ساده و به قول یکی از حاضران خودمانی! حرم نیست، ولی همین شلوغی و حضور بچه‌های سپاه که برخی شان به جای اتیکت اسم، برچسب لبیک یا زینب (س) رو سینه دارند، برای بچه‌های جذاب است؛ مخصوصاً زمانی که قرار است روی سکوی بازرسی بروند و قاطی آدم بزرگ‌ها آنها را هم بگردند.

*در اولین لحظه ورود به شبستان حرم، یک جمله به ذهنت می‌رسد و ناخودآگاه هم به زبانت می‌آید؛ «جا نیست...»، اما بغل دستی است سریع افکارت را بهم می‌ریزد و یادآوری می‌کند که وقتی «آقا» بیاید جا برای ایستادن که هیچ، برای نشستن هم گیرت خواهد آمد؛ بیراه هم نمی‌گوید چون وقتی آقا روی سکو ظاهر می‌شود خیلی‌ها عطای نشستن را به لقای آن می‌بخشند و برای دیدن چهره رهبر، سرک می‌کشند.

*بدترین اتفاق اینجا برای کسی که به عشق دیدن رهبر آمده این است که جایگاه استقرارش پشت یکی از ستون‌ها باشد؛ قشنگ می‌شود از دور حال جوانی که لباس‌هایش به سیستانی‌ها شبیه است و دائم از پشت ستون سرک می‌کشد تا شاید لحظه ورود آقا را ببیند، درک کرد؛ شوخی نیست که 2 هزار کلیومتر راه بیایی و یک دل سیر نتوانی رهبر را ببینی.

*سخنرانی سید حسن خمینی که تمام می‌شود، دیگر هیچ کدام از حاضرین با دکلمه‌های مجری مراسم کار ندارند؛ فقط می‌توانی یک شعار را خیلی واضح بشنوی، شعاری که خیلی خوب دلتنگی جماعت را نشان می‌دهد؛ «ای پسر فاطمه، منتظر تو هستیم»؛ آوردن صندلی و میکروفنی با پایه کوتاه یعنی چند ثانیه کمتر تا آمدن رهبری باقی مانده؛ یک از محافظ‌ها که پرده جایگاه را بالا می‌گیرد، جمعیت هنوز آقا را ندیده شروع می‌کنند به شعار دادن؛ ترکیب شعار هم به مراسم می‌خورد، «صلی علی محمد، بوی خمینی آمد...»

* ماه شعبان دارد به روزهای آخر می‌رسد و آقا هم سخنرانی‌اش را با اشاره به یک دعای معنوی شروع می‌کند که البته بی‌ربط با حالات روحی امام نیست؛ آقا خاطره‌ای از سوالش پیرامون «دعا» از امام نقل کرده و از تاکید ایشان بر مناجات شعبانیه می‌گوید؛ حالا قطعا خیلی‌ها بعد از مراسم سراغ مناجات شعبانیه می‌روند تا از معجزه این مناجات عجیب بهره‌مند شوند.

*وقتی آقا از تعبیر جدیدی می‌گوید که کمتر درباره امام به کار رفته، گوش‌های جمعیت تیز می‌شود؛ «امام مومن متعبد انقلابی» همان تعبیری است که آقا می‌گفت کمتر درباره امام عزیز به کار گرفته شده است؛ وقتی که چندبار تعبیر آقا را مرور می‌کنی، می‌توانی بگویی که اصلا چنین تعبیر تا به حال برای امام بکار نرفته است؛ به گفته رهبری آخرین بخش این تعبیر، هم مهمترین قسمت آن و هم دلیل تمام دشمنی‌های دشمنان با امام است؛ به قول آقا «حق هم دارند از امام انقلابی ما بترسند...»

*تکان خوردن پرده پشت سر آقا شاید در نگاه اول چندان عجیب به نظر نرسد ولی وقتی یک کودک خردسال گوشه پرده را بالا می‌زند ماجرا جالب می‌شود؛ پسرک به احتمال زیاد نوه آقاست که محافظ‌ها کاری به کارش ندارند ولی خودش جمعیت را که می‌بیند حساب کار دستش می‌آید و بیخیال بازی کردن با پرده آبی رنگ جایگاه می‌شود.

*آقا روی بحث انقلابی‌گری تاکید دوچندان می کند؛ صحبت‌های برخی در این چندماه اخیر و قرار دادن انقلابی‌گری مساوی تندروی، دلیل اصلی تاکید آقاست؛ رهبری نکته قابل تاملی در این مبحث می‌گویند؛ «هرجا از انقلابی‌گری فاصله گرفتیم، ناکام شدیم»

*بحث انقلابی و انقلابی‌گری در سخنرانی آقا به این زودی‌ها تمام نمی‌شود؛ آقا می‌گویند که خلاف است اگر فکر کنیم انقلابی فقط کسانی هستند که در دوران مبارزه یا دوران امام و حکومت ایشان حضور داشته‌اند؛ تعبیر بعدی آقا جمعیتی را که فشردگی جمعیت خسته شان کرده به خنده می‌آورد؛ «اگر اینگونه فکر کنیم انقلابی فقط ما پیر و پاتال‌ها خواهیم بود»؛ همین چند وقت پیش بود که یکی از مسئولان گفته بود عده‌ای نه زمان مبارزه را درک کرده‌اند نه با امام بوده‌اند و حالا مدعی انقلابی بودن هستند؛ نکته جالب ماجرا اینجاست که آقا بدور از فضای شعارزده و جنجال محور پاسخ اینگونه حرف‌ها را می‌دهد و شاید خیلی‌ها باید این سبک پاسخ دادن را تمرین کنند.

* سخنرانی رهبری به موضوع استقلال به ویژه در مبحث اقتصاد رسیده است؛ آقا به حرف‌های برخی پیرامون ورود شرکت‌های خارجی به بهانه انتقال تکنولوژی های جدید اشاره می کند ولی بلافاصله از توانمندی های جوانان ایرانی که آنها در برخی از رشته‌ها به رتبه‌های اول جهانی رسانده می گوید؛ «جوانان ما نمی‌توانند چاه‌های نفت ما را به بهره‌وری بیشتر برسانند و پالایشگاه‌های مارا نوسازی کنند؟» حالا دیگر همه می‌دانند خطاب آقا دقیقاً کدام وزارتخانه است.

*«انگلیس واقعا خبیث...» همین تعبیر رهبری درباره انگلیس و توطئه‌هایی که دولت این کشور به همراه آمریکا و رژیم صهیونیستی علیه کشورمان انجام داده کافی است تا جمعیت با شعار «مرگ بر انگلیس» صحبت‌های آقا را قطع کنند؛ رهبری کنایه‌ای هم به توطئه جدید انگلیس که از سوی بی بی سی فارسی علیه امام تدارک دیده شده، می زند؛ «سند منتشر کرده اند علیه امام بزرگوار، مطهر و پاکیزه ما؛ سند را هم از آمریکایی ها آورده‌اند؛ آمریکایی که هواپیمای مسافربری را می‌زند از جعل سند ابایی دارد؟» اشاره آقا به سند سازی اخیر بی بی سی و ادعای آن پیرامون رابطه امام و آمریکاست.

*بخش پایانی سخنرانی آقا به موضوع هسته‌ای اختصاص پیدا می‌کند؛ «دبه» کردن آمریکا بر سر انجام تعهداتش، جالب ترین تعبیر آقا در این بخش است؛ حالا دیگر همه کسی در دبه کردن آمریکا در مسیر انجام تعهدات خود نمی‌تواند شک کند.

* سخنرانی رهبری به چند تذکر ختم می‌شود؛ یکی از تذکرها پیرامون نوع مواجهه با غرب است که آقا تاکید می‌کند در هر موضوعی اگر تنازل کنیم با دشمن نقش مخرب خود را انجام می‌دهد؛ برخی در جمعیت تعبیر دیگری از سخنان آقا می‌کنند و شروع به سردادن شعار «دولت تدبیر و امید بصیرت بصیرت» می‌کنند، اما آقا به جمعیت تذکر می‌دهد که منتظر نکته بعدی باشند و ممکن است پس از شنیدن این نکته در شعارهای خود تجدیدنظر کنند؛ نکته بعدی رهبری حفظ اتحاد دولت و ملت است و این تاکید که «اتحاد دولت و ملت را بهم نزنید»

*سخنرانی آقا که تمام می‌شود همان جوان سیستانی که پشت ستون گیر افتاده بود را می‌بینی؛ دلت هنوز برایش می‌سوزد که نتوانسته یک دل سیر آقا را ببیند ولی وقتی نزدیک که می‌شوی، می‌شنوی که برای دوستش دارد یک کری می‌خواند؛ «دیدی بالاخره آقا را دیدم...»