"مرگ ناگهانى روياها"

حدود ٦ سال پيش و در خلال جنگ ٢٢ روزه ى غزه در دى ماه ١٣٨٧، بر اساس اطلاعاتى كه از تحقيقات اسراييل شناسى ام داشتم و با مطالعه ى اخبار روز، جنگ در سرزمين هاى اشغالى رو با نگاه يك اسراييلى در قالب يك نامه نوشتم و همون موقع تو خيلى از روزنامه ها و مجلات درج شد. فكر كنم آوردن اون در اين جا بد نباشه

••••••••••

نامه اى از طرف يك شهرك نشين

سلام. اسم من ايلانا بيتار است. دوازده سال دارم و اهل شهرك نمرود در منطقه‌ى جولان هستم. البته الآن شش سال است كه به اين شهرك آمده‌ايم. قبلا در شهرك نيسانيت در باريكه‌ى غزه زنده‌گى مى كرديم. آن موقع من شش سال داشتم و در مهدكودك شهرك‌مان روزهاى شادى را مى گذراندم.

مى دانم كه تو مرا نمى شناسى. يعى اصلاً نديده‌اى كه بشناسى. ولى من تو را خوب مى شناسم. هم اسم ت را مى دانم و هم با چهره‌ات آشنايم. تو «اطياف» هستى. «اطياف ابوسعد» اهل منطقه‌ى التفاح در شهر غزه. شايد بپرسى تو را از كجا مى شناسم؟! خب، مسلم است. تصويرت را دى شب در تله‌ويزيون ديدم. ظاهراً كه صورت ت خونى بود و به خبرنگار هم مى گفتي ديده‌اى كه پدر و مادرت و برادر كوچك ت «سيف» در لحظه‌اى كه راكتى از پنجره‌ى خانه‌تان وارد شده، آن‌ها در آنى تكه‌تكه شده‌اند. راست ش خنده‌ام مى گيرد. از اين‌كه شما مسلمان‌ها چه‌قدر خوب مى توانيد نقش آدم‌هاى مظلوم را بازى كنيد. شبكه‌هاى تله‌ويزيونى مسخره‌تان هر شب پر است از اين صحنه‌هاى پرت و پلا. پدرم مى گويد همه ى اين‌ها مونتاژ است. بمب‌ها و موشك‌ها و راكت‌هاى اسراييلى به مراكز تروريستى اين مسلمان‌ها اصابت مى كند، بعد تله‌ويزيون‌هاى اسلامى و عربى، بچه‌هاى زخمى و مرده را نشان مي دهند.

البته شماها هميشه‌ى تاريخ همين‌طور مظلوم‌نما بوديد. هميشه‌ هم به ما يهوديان ظلم مى كرديد و خودتان را به موش مرده‌گى مى زديد. نمى خواهم تاريخ باستانى قوم يهود و اجداد پاك م را در اين سرزمين به تو ياد‌آورى كنم، نه. اتفاقا همين ام روز خانم راحيل، معلم تاريخ‌مان اين تاريخ باشكوه و در عين حال سراسر رنج را براى مان بازخوانى كرد. گذشته از اين تاريخ، من خودم با اين سن نسبتاً كمى كه دارم شاهد اشغال سرزمينى بودم كه در آن به دنيا آمدم. بله، من فقط شش سال داشتم كه وحشى گرى شما مسلمان‌ها باعث شد به دستور نخست‌وزير شارون شهرك‌مان را ترك كنيم. چون پدر من بازنشسته ى ارتش است و شهرك ما هم يك شهرك نظامى بود، پيش از همه‌ى شهرك نشين‌هاى باريكه‌ى غزه مجبور به ترك خانه و كاشانه‌مان شديم.

يادم است برادرم ايزاك كه شش سال از من بزرگ‌تر است و به توصيه‌ى پدرم الآن چند ماهى است به ارتش پيوسته، دو سال پيش كه جناب شارون دچار كما شد مى گفت «يهوه» شارون را تنبيه كرده است. چرا كه بر خلاف ابواب مزامير در كتاب مقدس عمل كرده است. راست ش ايزاك چون يك يهودى متعصب است بيش‌تر اسفار و ابواب عهد عتيق را از حفظ است. به من هم توصيه كرده آن اسفار را حفظ كنم. من هم در چند روز گذشته، آيات دوازده و دهِ باب صد و سى و پنج مزامير را حفظ كرده‌ام. مى خواهى براى تو هم بخوانم؟! «خداوند ما برتر است از جميع خدايان* كه نخست زاده‌گان مصر را كشت* و امت‌هاى بسيار را زد* و پادشاهان عظيم را زد* سيمون پادشاه اموريان* و عوج پادشاه باشان* و جميع ممالك كنعان را* و زمين ايشان را به ميراث داد* يعنى به ميراث قوم خود، اسراييل» پس مى بينى كه حتا يهوه هم خير ما را مى خواهد. بگذريم...

داشتم مى گفتم كه تروريست بودن پدر تو و امثال تو، مسؤولان اسراييلى را واداشت كه ما را از غزه به شمال اسراييل يعنى منطقه ى جولان بياورند. اين‌جا هم باز از دست زياده‌خواهى هاى شما مسلمان‌ها ما امان نداريم. چند وقت است كه رييس جمهور سوريه ادعا مى كند اگر اسراييل به دنبال دوستى با ماست، بايد بلندى هاى جولان را به سوريه بدهد. من نمى دانم، اين همه جا بر روى كره‌ى زمين، شما مسلمان‌ها چرا چشم طمع به سرزمين‌هاى آباء و اجدادى ما يهوديان دوخته‌ايد؟ پدرم براى من تعريف مى كرد چهل سال پيش كه براى بار اول به سرزمين موعود بنى اسراييل وارد شد، انگار به تمام آرزوهاى طول و درازش رسيده است. او مى گفت در دوران كودكى اش كه در محله ى بروكلين نيويورك زنده‌گى مى كردند، هميشه از پدر بزرگ م مى شنيده كه ايالات متحده جاى ما نيست. ما ارزش‌مان بيش‌تر از آن است كه در يك سرزمين غير يهود با دولتى غير يهود زنده‌گى كنيم. براى همين هم مغازه‌ى قديمى عتيقه فروشى اش را فروخت و اهل خانه‌اش را به اسراييل آورد. به قول پدرم روزهاى سختى در اسراييل سپرى شد تا كشورمان به اين‌جا رسيد. ولى مگر شما مزاحمان مى گذاريد؟ حالا كه كشورهاى عربى ديگر هم سر عقل آمده‌اند و امنيت خودشان را با امنيت ما يهوديان گره زده مى دانند، شما جمعى عقب مانده‌ى فرصت‌طلب، براى خودتان انتخابات راه مى اندازيد و نخست وزير انتخاب مى كنيد و به دنيا هم مى خواهيد بگوييد كه اهل دموكراسى هستيد. مگر شما اعراب معنى دموكراسى را نمى دانيد كه از اين ادعاها مى كنيد؟ دموكراسى در سرزمين‌هاى ديگران آن هم با مرام اسلامى ــ تروريستى چه معنى مى دهد؟

«اطياف»! الآن كه داشتم سطر بالا را مى نوشتم، باز هم تصويرت را در يكى از اين شبكه‌هاى تهوع‌آورتان نشان داد. عجب سوژه‌اى شده‌اى دختر با اين نقش بازى كردن ت! راست ش را بخواهى من هم حس دخترانه‌ام گل كرده و به موقعيت تو حسودى ام مى شود. آخر آدم با اين سن و سال اين‌قدر در تله‌ويزيون نشان ش بدهند خيلى حال مى دهد. مى دانم كه پدر و مادرت هم الآن در خانه نشسته‌اند و در آرامش مطلق به ريش مردم دنيا و از همه بيش‌تر ما يهوديان مى خندند كه چه‌طور گول نقش بازى كردن دخترشان را خورده‌ايم. عيبى ندارد. نوبت ما هم مى رسد. چند هفته‌ى ديگر روز بزرگ‌داشت هولوكاست است و من و دختران ديگر مدرسه‌مان قرار است در يك برنامه‌ى ويژه‌ى تله‌ويزيونى، تنفرمان را از اقدام نازى هاى وحشى در كشتار چندين ميليون يهودى اعلام كنيم. به تو قول مى دهم در آن برنامه، پته‌ى تو را هم روى آب بريزم. البته اگر تا آن روز اثرى از تو باقى مانده باشد. چرا كه قرار است فردا ايزاك به جنوب اسراييل اعزام شده و براى سركوب تروريست‌هاى حماس و جهاد اسلامى، با يك هنگ نظامى حمله‌ى جانانه‌اى را به شماها داشته باشند. از او خواسته‌ام اين نامه‌اى كه الآن براى ت دارم مى نويسم را به رسم چند سال پيش كه روى بمب‌هاى اسراييلى و براى بچه‌هاى تروريست‌هاى لبنانى نوشته بوديم، روى يكى از اين سلاح‌هاى مخرب چسبانده و براى تو و امثال تو ارسال كند. تا ببينم باز هم فرصت نقش بازى كردن پيدا مى كنى؟

جمله‌ى آخر هم اين‌كه مادر من متخصص در زبان عربى است. براى همين وقتى معنى اسم تو را از او پرسيدم گفت يعنى «روياها». من نمى دانم پدر و مادر تو به چه چيز فكر مى كردند كه اسم تو را گذاشتند «روياها»؟

برو به جهنم...