ماجرای جالب محافظ سیدحسن نصرالله
شخصی محضر پیامبر (ص) آمد و گفت: من آمدم تا با شما بر اسلام بیعت کنم. پیامبر فهمیدند از همان لحظه خیلی قوی آمده، پس به او فرمودند: من بیعتت را میپذیرم امّا یک شرط دارد و آن شرط، این است که بروی پدرت را بکشی!
به گزارش پارس به نقل از فارس، آیت الله روح الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی (عج) حکیمیه تهران در تازه ترین جلسه اخلاق خود به موضوع « حقیقت ایمان، خلوص قلبی است که باید در عمل هم نشان داده شود» پرداخت که مشروح آن در ادامه می آید:
*ایمان و خلوص در قلب
نقش اخلاق بر ایمان و ایمان بر اخلاق را عرض کردیم. در این زمینه به آن روایت شریفه ای اشاره کردیم که بیان فرمودند: اخلاق و عمل صالح، انسان را به ایمان دعوت می کند و ایمان هم انسان را به عمل صالح، و آنکه عمل صالح دارد، به حقّ جزء مؤمنینی است که همه وجودش در ید خداست؛ یعنی اعمال، کردار، حبّ و بغضش، همه الهی است.
نکاتی را در جلسات گذشته راجع به ایمان که عمل آور است، بیان کردیم. از جمله اینکه وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق (ع) بیان فرمودند: « لَیْسَ الْإِیمَانُ بِالتَّحَلِّی وَلَا بِالتَّمَنِّی وَلَکِنَّ الْإِیمَانَ مَا خَلَصَ فِی الْقَلْبِ وَصَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ» ایمان، آن نیست که فقط به ظاهر باشد و یا اینکه فقط آرزو باشد، بلکه ایمان، خلوص است در دل.
لذا حضرت می فرمایند: ایمان، آن خلوص قلبی - که اولیاء راجع به اخلاص، بسیار صحبت می کنند - است که در عمل نشان داده می شود.
*اعلان ایمان و لعن شدن!
آن قدر این مطلب مهم است که می فرمایند: اگر کسی بگوید: ایمان، فقط همین است که من اقرار کنم، امّا در رفتار، کردار، عمل و اخلاقش، این ایمان را نشان ندهد؛ ملعون است.
حضرت صادق القول والفعل (ع) فرمودند: « مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ قَالَ الْإِیمَانُ قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ» ، ملعون است، ملعون است، آن کسی که بگوید ایمان، امّا ایمانش، بدون عمل باشد.
اولیاء خدا می گویند: اینکه عمل انسان، اخلاق (خلق و خو) ، رفتار و کردارش، همه الهی بشود؛ این، عنوان ایمان است و إلّا صورت ظاهر، اعلان ایمان است، امّا در آن، ایمان نیست. متخلّقین به اخلاق الهی بیان می کنند: اوج ایمان هم همین عملی است که انسان، خالص و فقط برای خدا انجام دهد.
*ارتباط ایمان و اخلاص
وجود مقدّس امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب (ع) می فرمایند: « الْإِیمَانُ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ» ، آنکه عملش فقط برای پروردگار عالم خالص شد، مؤمن حقیقی است.
مؤمن حقیقی، عملش فقط برای خداست، از هیچ چیزی هراس ندارد و به هیچ چیزی هم دل خوش ندارد. مؤمن، نه به ظواهر دنیا دل خوش است و نه به بغض دنیا. عملش، خالص فقط برای خداست.
آن قدر این قضیّه اخلاص مهم است که حسب روایاتی که عرض می کنم، اصلاً می شود گفت: مؤمن حقیقی، آن است که اخلاص در عمل دارد - قبلاً مفصّل راجع به اخلاص بحث کردیم - چنین کسی هم بغضش برای خداست و هم حبّش. دیگران چه بگویند برایش مهم نیست، چه تشویقش کنند و چه حرف و حدیث برایش درست کنند، برایش مهم نیست.
*مؤمن حقیقی کیست؟
پیغمبر اکرم، خاتم رسل، حضرت محمد مصطفی (ص) می فرمایند: « لا یَحُقُّ العبدُ حقیقةَ الإیمانِ حتّى یَغْضَبَ للّه ِ ویَرضى للّه» بنده آن گاه به حقیقت ایمان دست می یابد که غضبش، فقط و فقط برای خدا باشد و برای خدا هم خشنود شود و إلّا این گونه نیست.
یعنی برای اینکه دیگران خوششان بیاید، نباید خشنود شود، بلکه باید برای خدا خشنود شود. یا برای اینکه دیگران از او ناراحت می شوند، نباید از حقّ عقب نشینی کند. جالب است که در این روایت، عنوان حق را هم می آورد و « حقیقه الایمان» بیان می کند. لذا اگر فردی، مثل کسی بود که هر زمان و هر دقیقه نظرش عوض می شود، هر طرفی که باد می آید، می رود و گاهی شرایط زمانی او را به این سمت می برد و یک موقعی هم به آن سمت ببرد؛ معلوم است که حبّ و بغض او، برای خدا نیست. چنین کسی به تعبیری فرصت طلب است؛ در حالی که مؤمن فقط خدا را می بیند و در هر شرایطی فقط حبّ و بغض خدا برایش مهم است. لذا اگر خدا غضب کند، ناراحت می شود و غضبی هم که خودش می کند، برای خداست. اگر علیه او، سر و صدا کنند و در همه جا غوغا شود، برایش مهم نیست، اگر به به و چه چه هم به او بگویند، برایش مهم نیست. برای همین خصوصیّت مؤمن حقیقی، این است که فقط و فقط خدابین است.
« فإذا فَعلَ ذلکَ فَقَدِ اسْتَحَقَّ حقیقةَ الإیمانِ » هر وقت کسی، فقط و فقط خدابین بود، آن وقت سزاوار این است که به او مؤمن بگویند و چنین کسی دیگر دارای ایمان حقیقی شده است؛ چون وقتی می گوییم: مؤمن؛ یعنی کسی که دارای ایمان حقیقی است.
*مؤمن و یکی بودن لسان و قلب و عمل
آن قدر مهم است که عنوانش را می گذارد پروردگار عالم به اینکه لسان و عملش، لسان و قلبش یکی باشد. لذا حبیبش هم بیان فرمود: « إنّ الرّجُلَ لا یکونُ مؤمنا حتّى یکونَ قلبُهُ مَع لِسانِهِ سَواءً» ، انسان، مؤمن نیست، مگر اینکه قلبش با زبانش یکی شود.
در ادامه نیز می فرمایند: « ویکونَ لِسانُهُ مَع قلبِهِ سَواءً» یعنی همین طور که قلبس با لسانش یکی است، لسانش هم با قلبش یکی است و هیچ تفاوتی ندارد. « ولا یُخالِفَ قولُهُ عمَلَهُ» عملش هم با زبانش مخالفت ندارد. یعنی عملش همان است که بیان می کند.
جالب این است که در آخر می فرمایند: « وَیأمَنَ جارُهُ بَوائقَهُ» همسایه او - که می توانیم هم همسایه خانه به خانه و هم همسایه اجتماعی و همسایه کشوری حساب کنیم - از گزند او در امان باشند.
*مؤمن و ایمن بودن همسایگان حتّی کشوری، از گزندش
لذا یکی از نشانه های مؤمن هم همین است که دیگران از گزند او در امانند. لذا هم باید به لسان مراقب بود و هم اینکه مواظب بود که همسایه اذیّت نشود انسان امّا این به این معنا نیست که تصوّر کنیم متخلّقین به اخلاق الهی و علمای ربّانی کسانی هستند که یک جا بنشینند و مثلاً فقط سبوحٌ قدّوس بگویند و وقتی هم مردم پیش آن ها بیایند، بگویند: آقا! اخلاقی باش، همین و دیگر به هیچ امری، کار نداشته باشند. اگر این طور باشد که اسلام از دست می رود. لذا چنین کسی، مؤمن نیست.
البته این مطلب را بنده نمی گویم، روایت را دقّت بفرمایید، روایت می گوید که باید حقّ را بگوید، ولو به اینکه به ضررش تمام شود و ولو به اینکه علیه او حرف بزنند.
ببینید! امروز یک حقیقتی در عالم وجود دارد و آن اینکه جبهه کفر، نفاق، شرک، یهود و صهیونیسم جهانی علیه اسلام متّحدند تا اسلام را از بین ببرند و در این شکی نیست؛ یعنی اگر کسی این را نفهمد، دیگر خیلی عقب افتاده است. اصلاً می شود کسی این را باور نکند؟ ! علّت رجزخوانی هایشان برای سوریه هم همین بوده است تا اسلام را از بین ببرند، آن هم اسلام ناب. آن وقت اگر به خصوص در این زمان، تصوّر کنیم که باید یک جایی بنشینیم و با این مسائل کاری نداشته باشیم، درست نیست.
یا اینکه وقتی الآن عنوان می شود که باید وحدت باشد و نباید از مسائلی که خدای ناکرده بین مسلمین اختلاف می اندازد، حرف زد؛ آن وقت یک کسی بیاید از چنین مسائلی حرف بزند و بگوید: من دارم از تشیّع دفاع می کنم؛ چنین کسی اصلاً متوجّه نیست و نمی فهمد. درست است که ما زیارت عاشورا را از دست نمی دهیم که اتّفاقاً یکی از فضایل زیارت عاشورا هم همان لعن است، اوّل ۱۰۰ بار لعن است و بعد ۱۰۰ بار سلام است. امّا اینکه یک کسی نفهمد، شرایط زمان را درک نکند و بیاید بعضی از این گونه مطالب را اسم ببرد، معلوم می شود که این ها کما اینکه برای ما مسجّل شده از آن سمت هستند تا بین مسلمین تفرقه بیاندازند. همان طورکه من قبلاً خدمت دوستان عرض می کردم؛ امروز امام المسلمین هم بیان فرمودند که بعضی از این شبکه هایی که اصلش در آمریکا و لندن است، به عنوان دفاع از تشیّع، مطالبی را می گویند که به درد ما نمی خورد و فقط به نیّت تفرقه است. لذا آن ها با حرف های خود به اهل جماعت هجمه می آورند و حتّی می گردند پیدا کنند که مثلاً یکی از بزرگان اهل جماعت را که آن ها به او اعتقاد دارند و از دنیا رفته، پیدا کنند و بگویند: امروز روز جشن و فرح و سرور است! بعد وهابیّت ملعون هم آن برنامه ها را پخش کنند و بگویند: ببینید این ها همان شیعه ها هستند و این گونه احساسات اهل جماعت را برانگیزند. لذا معلوم است در این مسائل، یک دست دیگر در کار است. اگر امروز کسی نفهمد واقعاً حقیقت چیست، ایمان ندارد.
*شرطی برای ایمان حقیقی
باز حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق (ع) فرمودند: « إِنَّ مِنْ حَقِیقَةِ الْإِیمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَإِنْ ضَرَّکَ عَلَى الْبَاطِلِ وَإِنْ نَفَعَکَ» حقّ را بیان کند و بگوید: این گونه نیست که شما الآن دارید قیامت درست می کنید، ولو به ضررش باشد و به او هجمه کنند.
شما فکر می کنید امروز که حضرت آقا این مطالب را بیان فرمودند، به ایشان حمله نمی کنند؟ ! همین سایت ها و همان آن طرفی ها شروع به حمله کردن به سمت ایشان در همان کانال های ماهواره ای خودشان که در خود آمریکا به نام دفاع از تشیّع تأسیس کرده اند، می کنند. لذا شیعه ای که قرار است از آن جا دفاع شود، شیعه نیست.
از نشانه های ایمان حقیقی چیست؟ « إِنَّ مِنْ حَقِیقَةِ الْإِیمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ» این است که حقّ را بگوید، « وَإِنْ ضَرَّکَ عَلَى الْبَاطِلِ وَإِنْ نَفَعَکَ» چه جبهه باطل بخواهد بر او ضرر بزند و چه نفع او را بگوید. در هر دو صورت او، باید حقّ را بگوید و نگران نباشد.
*شرط قتل پدر برای پذیرفتن بیعت!
لذا ایمان شرایط دارد و یکی از آن شرایطی که خیلی مهم است، این است که مطیع باشد که متخلّقین به اخلاق الهی این گونه هستند. پس کسی که مطیع به امر رسول و امر دین باشد، واقعاً برنده است.
روایتی از وجود مقدّس پیغمبر اکرم خاتم رسل محمّد مصطفی (ص) است که خیلی زیباست. حضرت صادق القول و الفعل (ع) می فرمایند: « أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُکَ أُبَایِعُکَ عَلَى الْإِسْلَامِ» یک کسی به محضر پیامبر (ص) آمده بود و گفت: من آمدم تا با شما بر اسلام بیعت کنم. پیامبر فهمیدند او به تعبیری خیلی باصفاست و از همان لحظه خیلی قوی آمده، « فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أُبَایِعُکَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ» پس به او فرمودند: من بیعتت را می پذیرم امّا یک شرط دارد و آن شرط، این است که بروی پدرت را بکشی که من به این شرط بیعتت را می پذیرم. حال، می توانی بروی پدرت را بکشی؟ ! - شرط خیلی عجیبی گذاشتند. پدری که این قدر راجع به او حرف زدیم و در کتاب دو گوهر بهشتی، این همه مطالب راجع به آن عرض کردیم -
« قَالَ نَعَمْ» گفت: بله یا رسول الله! می روم این کار را انجام می دهم، « فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَأْمُرُکُمْ بِقَتْلِ آبَائِکُمْ» حضرت به او فرمودند: به خدا قسم ما به شما امر نمی کنیم که بروید پدرانتان را بکشید، اصلاً کار ما انبیاء، این نیست، « وَلَکِنَّ الْآنَ عَلِمْتُ مِنْکَ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ» امّا الآن فهمیدم که حقیقت ایمان در قلبت است.
من چنین مطلبی را از کسی شنیدم، تقریباً دو سال پیش به لبنان که رفتم، یکی از نیروهای حزب الله برای بنده بیان کرد: به محافظ آسیّدحسن نصرالله گفتم: ایشان را چقدر دوست داری؟ گفت: این قدر که اگر الآن بگوید: خودت را بکش، می کشم. گفتم: چقدر حضرت آقا (مقام معظّم رهبری) را دوست داری و مطیع ایشان هستی؟ گفت: اینقدر که اگر آقا دستور بدهد که سیّد حسن نصرالله را بکش، می کشم، بعد هم نمی پرسم چرا، می گویم: من مطیعم. ما این طور افراد مطیع به ولایت فقیه داریم.
شاید یک کسی اوّلش بشنود، بگوید: اینکه به تعبیری دگم بازی است. امّا ببینید، این را پیغمبر (ص) در این روایتی که عرض کردم، فرمودند که وقتی کسی پیش ایشان آمد و اعلان کرد که خدمت شما آمدم که با شما بر اسلام بیعت کنم، « أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُکَ أُبَایِعُکَ عَلَى الْإِسْلَامِ» ، پیامبر (ص) فرمودند: من بیعت تو را این طور می پذیرم که تو پدرت را بکشی، آیا این کار را می کنی؟ چقدر مطیعی؟ « فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أُبَایِعُکَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ» ، گفت: بله « قَالَ نَعَمْ» ، پیامبر نیز به او فرمودند: آگاه شدم که تو چقدر ایمان داری و حقیقت ایمان در تو موجود است، « فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَأْمُرُکُمْ بِقَتْلِ آبَائِکُمْ وَ لَکِنَّ الْآنَ عَلِمْتُ مِنْکَ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ» .
معلوم است دیگر پیامبر (ص) ضمیر او را می دانست و إلّا برای همه کس که این چنین نمی گویند، آن هم شخصی که تازه آمده و می خواهد بیعت کند. لذا ایشان می دانستند این فرد از آن هایی است که آمده و تا آخر هست. پس ایمان، این است که به عمل نشان بدهی، نه فقط ذکر بگویی.
ایمان، این است که مثل سلمان، در نماز شب اشک بریزی، امّا از ولایت دفاع کنی. یا مثل میثم تمار که بیان می کنند: حالات عبادت میثم گریه بعضی ها را در می آورد، امّا زبانش را به خاطر حقّ گویی بریدند؛ لذا او ایمانش را به عمل هم نشان داد.
پس ایمان، این نیست که یک گوشه بنشینیم و ذکری بگوییم و دیگر کاری با کسی نداشته باشیم و بگوییم: ما را چه به این حرف ها؟ ! ما فقط باید دعا بخوانیم و امام زمان (ارواحنا فداه) را صدا بزنیم، إن شاءالله آقا بیایند همه چیز درست می شود! آیا این، اخلاق می شود؟ !
خیر، متخلّقین به اخلاق الهی، میثم تمّارند؛ متخلّقین به اخلاق الهی، اباذر صدّیقند که تبعید به ربذه هم می شود، امّا دست از امیرالمؤمنین (ع) بر نمی دارد. البته این ها در همان زمان هم می توانستند کاری کنند، امّا امیرالمؤمنین (ع) فرمود: شمشیرهایتان را غلاف کنید، نمی خواهد کاری کنید. آن ها هم ایستادند و گفتند: چشم. حالا آیا ما داغ تر از آن هاییم که بگوییم می خواهیم از شیعه دفاع کنیم؟ ! معلوم است بعضی از آن طرف آبی ها دارند حقّه بازی می کنند که بعضی ها در داخل هم از آن ها حمایت می کنند که بماند. هوشیار باشید، معلوم است که این ها از جانب خودشان است، چون آن ها به یک پرس تی وی یا یک العالم اجازه نمی دهند و با این ها مبارزه می کنند، حالا چطور اجازه می دهند این ها فعالیّت کنند؟ ! یک کمی تفکّر کنیم، می فهمیم که این ها دروغ است.
لذا حقیقت ایمان، این است که مطیع باشیم. پیامبر (ص) فرمودند: به خدا قسم ما انبیاء نمی گوییم پدرانتان را بکشید، امّا من می خواستم ببینم تو به حقیقت ایمان داری یا خیر « فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّا وَاللَّهِ لَا نَأْمُرُکُمْ بِقَتْلِ آبَائِکُمْ وَلَکِنَّ الْآنَ عَلِمْتُ مِنْکَ حَقِیقَةَ الْإِیمَانِ» ، لذا من فهمیدم تو هیچ موقع یار و همدمی جز خدا برای خودت نمی گیری، « وَأَنَّکَ لَنْ تَتَّخِذَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیجَةً» . یعنی در آینده پایت نمی لرزد؛ یعنی در آینده، چه این روی کار بیاید و چه آن، رأی تو عوض نمی شود و این طرف و آن طرف نمی روی که ایمان حقیقی این است.
*خصایص مؤمن حقیقی
حضرت صادق القول و الفعل (ع) می فرمایند: « لَقِیَ رسولُ اللّهِ صلى الله علیه وآله یَوما حارِثَةَ… » پیغمبر اکرم، خاتم رسل، حضرت محمّد مصطفی (ص) روزی حارثه را ملاقات کرد، « فقالَ له: کیفَ أصبَحتَ یا حارِثةُ؟ » پس از او پرسیدند: چگونه صبح کردی؟ « قالَ: أصبَحتُ یا رسولُ اللّهِ مؤمنا حَقّا» او گفت: یا رسول الله! من صبح کردم در حالی که یک مؤمن حقیقی هستم، « قالَ صلى الله علیه وآله: إنّ لِکُلِّ إیمانٍ حقیقةً، فما حقیقةُ إیمانِکَ؟ » حضرت پرسیدند: حقیقت ایمان تو چیست؟ - معلوم است هر ایمانی، باید حقیقت داشته باشد - « قالَ: عَزَفَتْ نَفْسی عَنِ الدُّنیا وأسْهَرْتُ لَیلِی و أظْمَأتُ نَهاری» - آن هایی که مثل میثم تمّارند، زبانشان هم بریده می شود و سرشان هم بر دار می رود، امّا اهل لیل هم هستند - حارثه می گوید: از دنیا بیزار و بریده شدم، از دنیا بدم می آید، دل به اینکه چه می شود و چه می خواهد بشود، نبستم، شبم هم با شب زنده داری می گذارنم و روزم هم به روزه داری.
این حارثه، همان حارثه ای است که خودش از مدافعین دین و ولایت بود. لذا معلوم است مؤمن حقیقی، این خصائص هم درونش دارد. به وقت رزم می رزمند، مثل بچّه های جبهه، امّا شب هم که می شد، اهل نماز و شب خیزی بودند. یعنی درست حقیقت ایمان در آن ها تبلور داشت. اگر این طور بشود، آن وقت انسان، برنده است.
لذا این، حال مؤمنین حقیقی است که ایمانشان در اعمالشان تبلور دارد و مطیعند. تا جایی که وقتی پیامبر (ص) می فرمایند: اگر می خواهی با من بیعت کنی، باید پدرت را بکشی؛ می گوید: چشم، یا رسول الله! بعد پیامبر می فرماید: نه ما که نمی گوییم پدرتان را بکشید، فقط می خواستم ببینم حقیقت ایمان را داری یا خیر.
لذا مؤمنین حقیقی اهل عبادت، شب خیزی و دل نبستن به دنیا هستند؛ ضمن اینکه در دنیا هم هستند. مثل امام راحل که در سال ۱۳۴۱،۱۳۴۲ درس اخلاق داشتند و بعدها یک عدّه از این هایی که اهل زهدهای بیجا هستند، می گفتند: او چرا در این وادی افتاد و دنیا طلب شده، می خواهد چه کار کند؟ ! امّا امامی را که نایب و فرستاده امام زمان (اروحنا فداه) بودند، دیدیم که به دنیا وابسته نبودند و به یک زندگی محقّر بسنده کردند. زندگی ایشان را دیدیم، کدام کاخی نشستند؟ ! کجا رفتند کاخ را دو مرتبه تجدید کنند و بروند در آن بنشینند و بگویند: این آبروی اسلام است؟ ! آیا امام این کار را کردند؟ یا آیا الآن امام المسلمین این کار را می کنند؟ امّا از آن طرف ایمان خود را در عمل نشان می دهند و مدافع دین و مطیع هم هستند. اگر انسان، این طور شد، انسان اخلاقی است.
إن شاءالله به فضل الهی در جلسات بعدی نکاتی را عرض می کنیم که ایمان حقیقی چیست و چگونه در دست، زبان، اعضاء و جوارح خودش را نشان می دهد که همان بررسی روایت جنود عقل و جنود جهل است که ایمان در جنود عقل بود.
عرض کردیم روایت است که مؤمنین حقیقی، عقلای عالم هم هستند. لذا این حال را ببینید که مؤمن حقیقی، هم قلبش را خالص به خدا سپرده و هم اعضاء و جوارحش را به خدا سپرده است، جز از خدا هراسی ندارد و جز به خدا هم دل به چیزی نبسته است. نه به به و چه چه کسی را می خواهند و نه حرف و حدیث کسی، آن ها را از راه بیرون می برد، « فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ» در مورد هر چه که خدا امر کرده، می ایستند و دیگر هیچ حرفی برایشان مهم نیست.
از آن طرف مؤمنین حقیقی، شب خیزان عالم هستند. حیفم می آید نگویم، بارها گفتم چرا نگویم، اگر نگوییم اجحاف است. از این مرد الهی، آیت الله خوشوقت، در بین اعاظم، کمتر حرفی بیان می شود. البته از اعاظم دیگر که اسم برده می شود، آن ها هم حقّ گردن ما دارند، نور چشم ما هستند، خدا همه آن بزرگان را غریق رحمت واسعه کند، امّا این مرد الهی ایستاد و دفاع کرد. اهل شب خیزی، از آن طرف اهل عبادت و از آن طرف اهل بیان بود.
آن طور جوان ها دور ایشان بودند، آن طور اهل شب خیزی و دفاع از ولایت بودند و آن طور خود را سرباز کوچک اسلام و نظام و ولایت می دانستند، اخلاق این است. به خدا قسم آن طور هم دید باز داشتند. آن طور هم بعضی ها را می شناختند که چه می شوند و عاقبتشان را می فهمیدند که کارشان به کجا می کشد. بعضی مواقع می گفتند و بعضی موقع ها هم هیچ نمی گفتند. چون اولیاء خدا که دائم نمی آیند بگویند: فلانی! تو این می شوی. دکان و بازار که ندارند، فقط یک موقعی برای تنبّه به بعضی می گفتند. این طور الهی بودند. ایمان داشتند. خیلی ها هم می گفتند: مثلاً با این سن بالا، دیگر آخر عمری ورود پیدا کرده، امّا ایشان وظیفه شناس و خداشناس بودند. کسی که وظیفه شناس است؛ یعنی خداشناس است و ایمان حقیقی دارد.
الان بعضی از همین جوان های عزیز بیان می کنند که وقتی سر قبر شریفشان می روند، دعا می کنند و حاجت می گیرند. خدا گواه است، به این منبر قسم جوان آمد به من گفت: من سر قبر آیت الله خوشوقت رفتم، حاجتی داشتم که هیچ طور درست نمی شد، از آنجا حاجت گرفتم. همین است دیگر، خدا این گونه به آن ها اجر می دهد. قبورشان هم مرکز لطف و عنایت می شود. مردان الهی این طور هستند.
خدا به حقّ آقاجانمان ما را به حقیقت متخلّق به اخلاق الهی بگردان.
ایمان حقیقی در قلب ما قرار بده.
افعال و کردار ما را، افعال و کردار مؤمنین حقیقی قرار بده.
آقا جان! بیا؛ بی آقایی بسمان است
یکی از خصایص مؤمنین حقیقی هم همین است که دائم چه در دلشان و چه بر زبان، یاد آقاجانشان، امام زمان (اروحنا فداه) هستند. می دانند که عالم به ید مقدّس ایشان هست. می دانند همه چیز را ایشان رقم می زند، حجّت خداست، یدالله است، عین الله الناظره است. خدا گواه است اگر آقا نخواهد، برگی از درختی نمی افتاد. لذا درختان بیشتر هم یاد آقا هستند.
من و تو هم بیاییم بیشتر یاد آقاجان باشیم. به خصوص حرف زدن با آقا را فراموش نکنیم. بارها گفتم و بارهای دیگر هم می گویم، هیچ ابایی ندارم. آقاجان خیلی دوست دارد ما با ایشان حرف بزنیم. آقا، امام زمان (اروحنا فداه) ، غریب است. همه این درگیری های جبهه کفر، نفاق، الحاد، شرک و صهیونیسم، در مورد آقاست. این را بدانید، آن ها می خواهند آقاجانمان، امام زمان (اروحنا فداه) نباشد. این هایی که احمق هستند، نمی دانند نمی شود؛ چون عالم به دست آقاست.
امّا من و شما باید مدام آقایمان را فریاد بزنیم، مولایمان را صدا بزنیم، یابن الحسن! آقاجان! می دانم بد هستم و اعمالم، اعمال خوبی نیست، امّا حبّ تو را که دارم، این را نمی توانی انکار کنی، قربانت بروم!
موقع خواب صحبت کردن، خیلی خوبست، ای بسا که دیگر بلند نشویم. خصوصیّت این صحبت کردن، این می شود که آقا می گوید: ملائکه! این آخرین حرفش با من بوده، جرأت ندارید از او چیزی سؤال کنید. همه چیز به ید آقاست و نکیر و منکر هم در ید قدرت آقا هستند.
حضرت عزرائیل و سپاه و جنودش - که در دعا دارد جنود و سپاه دارد، می توانید در مفاتیح دعایش را ببینید - بدون اذن آقاجان کار نمی کنند. جان کسی را بدون اذن آقاجان نمی گیرند. درست است « لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُونَ» امّا باز خود همین هم به دست آقاست. آقا است که می گوید جان کسی را بگیرید، چون آقا شب قدر امضاء کرده، امّا همین آقایی که شب قدر امضاء کرد، « الدُّعَاءَ یَرُدُّ الْقَضَاءَ» ، اگر از او بخواهیم و بگوییم: آقا! ما بد کردیم، شب های قدر بیدار و هشیار نبودیم، آدم نبودیم، آن موقع حواسمان جمع نبود، فریب خوردیم، نفس، شیطان و دنیا فریبمان داد، گرفتار بودیم، آقاجان! می شود شما امورم را به خوبی رقم بزنی؟ می شود من را آدم کنی، برگردم؟ درست بشوم؟ مطیعت بشوم، مطیع دین باشم، لجباز نباشم، کارهای زشت و بد نکنم؟ با آقا حرف بزنیم و از آقا عاجزانه بخواهیم.
« السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
آقاجان! ما هیچی، تو که کریم هستی، خیلی کریم تر از آن چیزی هستی که ما بفهمیم، امّا آقاجان! اسلام در خطر است، می بینی. نظام ما در خطر است، می بینی. رهبر ما را، می بینی. آقا! یاری کن. ما می خواهیم، البته بلد هم نیستیم چطور بخواهیم، راه دارد امّا خودت بخواه، درست و حسابی از خدا بخواه که دیگر بس باشد، ظهور کنید. دیگر بی آقایی بسمان است.
آقاجان! خیلی ها منتظر بودند، نیامدی. آیت الله بهجت منتظر بود، نیامدی، رفت. آیت الله بهاءالدّینی منتظر بود، نیامدی، رفت. آقاجان! بیا. آیت الله خوشوقت منتظر بود، نیامدی. آقا! می شود بیایی، ظهورت در عمر ناقابل ما باشد؟ ما آن دولتت را ببینیم، عزّتی که به اسلام می دهی ببینیم. دیگر کسی نمی تواند با شما رجز بخواند.
قربانت بروم، یک عنایتی هم به ما کن، قلبمان صاف و درست شود.
« السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»
ارسال نظر