جابهجا کردن سیمان با ظرف گلاب!
یک کارشناس میراث فرهنگی معتقد است: ادغام تشکیلات سازمان میراث فرهنگی با ایرانگردی و جهانگردی، با نیت بهرهگیری از ظرفیت اقتصاد برای فرهنگ و فرهنگ برای اقتصاد آغاز شد، هرچند نیت بانیان اینگونه به نظر میرسد، اما نتیجه با ارتقای جایگاه اداری این تشکیلات جدید، به سطح معاونت رییسجمهور، دستگاهی با آن کیفیت را با دیگر بخشهای بدنهی دولت و البته بهشدت سیاست درآمیخت.
به گزارش پارس به نقل از ایسنا، اولویت های سازمان میراث فرهنگی و گردشگری در آینده باید چه چیزهایی باشد؟ این پرسشی است که کارشناسان و متخصصان حوزه های مختلف میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، با توجه به سوابق و مشکلاتی که داشته اند، به آن پاسخ می دهند. سیاوش صابری که سال ها سابقه ی کار به عنوان کارشناس، معاون حفظ و احیا، مدیرکلی ستادی و عضویت در شوراهای تخصصی و تدریس دروس تخصصی مرمت را دارد، به این پرسش در قالب یادداشتی پاسخ گفته است.
او در مطلب خود آورده است: وقتی به سابقه رجوع می کنم می بینم، سازمان میراث فرهنگی قبل از ادغام ایرانگردی و جهانگردی و صنایع دستی در آن، سازمانی با رویکرد پژوهشی، فرهنگی و حاکمیتی بود. در آن روزگار، بخشی از افرادی که جلب این مجموعه می شدند، به جز کسانی که سودای آب باریکه ی حقوق دولت را دارند، افرادی بودند که گرایشات میهنی - اسلامی و علاقه به فرهنگ سرزمین خود یا فرهنگ در مقیاس جهانی آن را داشتند و از حضور و کار در محیطی که مدام در تماس با افتخارات گذشته و احترام نسل های متمادی به دارایی های فرهنگی برخوردار است، لذت می بردند.
در گفت وگوهای نسل قدیم و میانی فعلی و جوان آن روزگار، اساسا این دستگاه به اصطلاح، جای پول درآوردن نبود. بنابراین اگر مهندسی به تشکیلات می آمد و می ماند عموما از این جنس بود که باید از جسم و جانش ایثار می کرد، وقتی با مرحوم مهریار و مرحوم شیرازی یا برخی عزیزان حاضر صحبت می کردید، این قضیه را به راحتی لمس می کردید، سن و سال آن ها می توانست نوع دیگری از زندگی را رقم بزند، مانند کسی که زندگی علمی را بر کسب درآمد از « به ساز به فروشی» ترجیح می دهد، این تشکیلات می توانست به علایق شما و مردمی از این جنس پاسخ دهد و البته می توانست برای این نوع زندگی که به زمین، سرزمین، انسان، اندیشه هایش و آنچه فضایل آدمی در گذر زمان تلقی می شود، احترام بگذارد و آن را در جامعه توسعه دهد.
اصطلاحی آن روزگار متداول بود که هنوز هم بین نسل منقرض نشده ی این طیف شنیده می شود؛ « فلانی میراثی است» یعنی این آدم نخست به فرهنگ عشق می ورزد، اهل تأمل است و البته کاسب فرهنگی هم نیست، یعنی دست کم این اولویت، انتخابش نخواهد بود. بین زر و زور و مظاهر آن و فرهنگ، آخری را انتخاب می کند.
به فرموده ی فردوسی که فرهنگ آرایش جان بود / سخن گفتن از گوهر آسان بود
رسیدن به این درجه، علاوه بر ویژگی های شخصیتی که از تربیت خانواده آغاز می شود، به محیطی که در آن کار می کردیم، بستگی داشت و پس از آن، مهارت در گرایش، موضوع یا تخصصی که علاقه ی شخصی افراد بود مثلا باستان شناس، مردم شناس، مرمت گر معماری، موزه دار، مرمت گر آثار تاریخی و… یا دوره ی پیش از اسلام، پس از آن، سبک ها و شیوه ها، تخصص در خواندن خطوط پیش و پس از اسلام و غیره. این روحیه ی غالب بود و اگر کسانی به آن اعتقاد هم نداشتند خود را شبیه آن نشان می دادند.
صابری که بنیانگذار و دبیر علمی نخستین و دومین همایش نقد مرمت است، در ادامه ی یادداشت خود گفته است: ادغام این تشکیلات با ایرانگردی و جهانگردی و گردشگری امروز، با نیت بهره گیری از ظرفیت اقتصاد برای فرهنگ و فرهنگ برای اقتصاد آغاز شد، هرچند نیت بانیان این گونه به نظر می رسد، اما نتیجه با ارتقای جایگاه اداری این تشکیلات جدید، به سطح معاونت رییس جمهور، دستگاهی با آن کیفیت را با دیگر بخش های بدنه ی دولت و البته به شدت سیاست درآمیخت.
این گونه ظرفی که برای جابه جا کردن گلاب ساخته شده بود، به کار سیمان هم گماشته شد. ظرفی که با مظروف در نسبت نبود، تحلیل این اوضاع به ظرایفی نیاز دارد که موضوع بحث ما نیست؛ اما اگر این موضوع به عمق شناخته نشود، مشکلات را حل نمی کند.
به هر حال، قدرت و غنای دستگاه قبلی در مقابل این تغییرات آن قدر بود که بتواند مدیران جدید را بر کیفیت فرهنگ و کار با آن اقناع کند. با تغییرات بعدی و سیاسی شدن بیشتر این سازمان، این مشکل نیز حادتر شد که می توان آن را تقریبا در دو تا چهار سال خلاصه کرد. چهار سال اول اگرچه حواشی مسوولان شدت می گیرد، اما هنوز رمقی از نگاهی که به فرهنگ بود، وجود دارد. هنوز معاونت های حفظ و احیا در ستاد و استان ها فعال اند و کارشناسان از ثبات نسبی و تخصص برخوردارند و مدیران میانی میراث فرهنگی دارای سابقه ی کار، در سازمان هستند.
با تضعیف حوزه ی کارشناسی و شدت گرفتن فشار بر مدیران میانی و تغییر مسوولان سازمان و حوادث پیاپی آن، به مرور حذف یا کناره گیری افراد متخصص از ستاد سازمان آغاز می شود. با این حال، خورده رمق باقی مانده با یک حادثه ی عجیب، محو می شود و آن انتقال ستاد سازمان از پایتخت به استانی دیگر است. جسم نحیف باقی مانده در کشاکش قدرت و فرهنگ این بار چنان صدمه ای می بیند که امروز مشخص نیست، جبران آن چقدر زمان نیاز دارد.
تصور کنید به یک باره همه ی زندگی شخصی و حرفه یی شما دگرگون می شود و شما به جز همراهی یا کناره گرفتن راهی ندارید، برای این کار تکلیف مدیران مخالف این رویه مشخص است و مدیرانی گماشته می شوند که امروز هم نیستند. تشکیلاتی که تصورش در اندیشیدن و حضور مستمر میدانی و کسب مهارت در سنت های معماری بود که این ها خود به سال ها تجربه نیازمندند و تولید این سرمایه های انسانی چه وقت، زمان و منابعی را از کشور می گیرد، با این گونه تغییراتی مواجه می شود. بنابراین حفظ حدود حاکمیت که از طریق کارهایی مانند ثبت آثار تاریخی، تعیین حرایم لازم الاجرای آن، صدور حکم مرمت برای هر اقدامی در آثار تاریخی، یا تشکیل کمیته های تخصصی برای نظارت بر مرمت تزیینات معماری ایران یا به سازی لرزه ای، تعیین محدوده ی بافت های تاریخی، ورود به قانون عدم النفع و مسائل دیگر مقدور است، ضعیف تر می شود و آن رویه ها تدریجا رنگ می بازند.
تجربه نشان داده است، وجه حاکمیتی این دستگاه به قدرت اعمال قانونش هم برمی گردد. هرگاه این قدرت تضعیف شود، تخریب در محوطه های تاریخی، تخریب بافت های تاریخی، مداخلات غیراصولی در بناهای تاریخی، ساخت وساز در حرایم اوج می گیرد. امروز قضاوت درباره ی این معیارها بسیار ساده است. خروج آثار ثبتی از فهرست آثار ملی از نخستین این ثمرات است که در نوع خود بی نظیر است.
خروج از ثبت یک وجه حقوقی و یک معنای فرهنگی دارد. ممکن است برای شما درباره ی انواع و اقسام بناهایی که نام شان را می شنوید ملموس نباشد، ولی در مقام تشبیه مثل این که بگوییم تخت جمشید دیگر اثر ثبتی نیست و می توان به جایش مجموعه ی تجاری - مسکونی ساخت، در چنین شرایطی نتیجه ی بار معنایی این اقدام آن است که مجوز اقدامات غیراصولی در عرصه های تاریخی فراهم می شود، مثلا گازرسانی از عرصه ی یک محوطه شهر بی نظیر اسلامی. البته حالا شاید باید، یک « سابق» هم به « بی نظیر» اضافه کرد.
تغییر مسوولان منتج به کاهش پاسخگویی می شود و کارشناسان زمانی که سرنوشت و عاقبت افراد متخصص را می بینند، برای شان عبرت می شود. در غیاب اندیشیدن به منفعت اجتماعی، چیزی که جایگزین می شود، منفعت شخصی است. کارشناس گمان می کند اگر کاری که با متخصصان شد، قرار است با من ۱۰ سال دیگر شود، چرا وقتم را برای این اهداف تلف کنم؟ از طرفی، آنچه شیران سابق را هم رو به مزاج می کند، احتیاج می شود و زمانی می رسد که به نیازهای حرفه ای و مادی پاسخ داده نمی شود، عده ای کارشان تأیید و تمجید می شود، تا شاید حذف نشوند و نان شان قطع نشود. دیگر برای من نوعی چه اهمیتی دارد که فلان اثر از ثبت خارج شد، حریم فلان اثر ساخته شد، بافت تاریخی خراب شد و در این شرایط، تحقق مسوولیت های حاکمیتی چگونه مقدور است؟ و این کاهش مسوولیت پذیری اجتماعی را در برابر فرهنگ به دنبال دارد.
همه ی مشکلات را می توان با منابع انسانی فرهیخته، مدبر و متعهد چاره اندیشی کرد، به جز از دست دادن آن ها، چون در خلأ وجود آن ها مشکلات دامنه دار و پیچیده تر می شوند و قشر تمجیدگری تولید می شوند که حقیقت رامی پوشانند یا حداقل اگر کتمان نکنند، سخنی هم بر زبان نمی آورند.
البته این شیوه غالبا منافع مادی یا اجتماعی کوتاه مدتی فراهم می کند، اما آسیب هایش بسیار زیاد است، منجر به گماشتن افراد نامناسب در مسوولیت ها می شود و در غیاب الگوهای متعهد، هنگامی که چرخه ی نقد معیوب می شود، ممکن است چرخه ی فساد آغاز شود و باز کار دشوارتر شود.
حال در این شرایط به فرموده ی حافظ، از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت / عجب که رنگ گلی ماند وبوی یاسمنی.
او که عضو پیوسته ی ایکوموس ایران و دانش آموخته و مدرس رشته ی مرمت و معماری است، در ادامه افزوده است: « اگر بنیان ها در هم بریزند مانند زلزله ای که بیاید وقتی خاک بنشیند، می نگرید به ویرانه هایی که زیرش عزیزان شمایند و دارایی های تان اگر سالم مانده باشد. حال از کجا باید شروع کنیم؟ ابتدا نجات بخشی اضطراری، هرچه را می توان نجات داد از منابع انسانی. پس از آن فرهنگی و مانند این موارد. پس از آن برپا کردن شرایط زیست حداقلی سالم برای زندگان، یعنی شامل احترام به نظر باقی مانده ی کارشناسان مجرب، متعهد و دلسوز. اعتماد به آن ها، پرهیز از تغییرات آنی و بی تدبیر. نباید نیروی محدود، مصروف کارهای کم تأثیر یا خودنمایی شود. آن گاه آغاز کارهای میان مدت مانند سازمان یافتن ساختار اداری و تنظیم راهبردها و برنامه ها. انبوهی از آیین نامه و ضوابطی که برجا مانده و موجب نظم و بهره وری می شود و البته به موازات، بازیابی پژوهش های رها شده، برنامه ریزی برای نیروی انسانی و آسیب های متعددی که متحمل شده اند، به لحاظ کیفی و کمی که این کار زمان زیادی می برد و البته در همه ی موارد پایش نتایج برنامه های کوتاه مدت و میان مدت و تحلیل آن ها ضروری است.
در حوزه ی برنامه ریزی آنچه مدام شنیده می شود سند چشم انداز به عنوان سند بالادستی و قوانین برنامه، بویژه برنامه ی چهارم از جهت نگاهی نسبتا مطلوب به حوزه ی میراث فرهنگی است که باید مد نظر قرار گیرد. تبدیل برنامه ها به پروژه ها و تعمیق محتوای آن ها باید توسط کارشناسان مدیر، سامان یابد. نسبت وظایف حاکمیتی این دستگاه با سایر دستگاه ها مجددا تنظیم شود. برای اتفاقات و کارهایی که انجام شده و تبعات بدی که بویژه در حوزه ی محوطه ها و بافت های تاریخی دارند، به هدف کاهش آسیب ناشی از تصمیمات غیرعالمانه به فوریت تصمیم سازی شود.
سهم جهانی ایران در حوز ی فرهنگ باید جدا از غوغا و جنجال های غیرعلمی تعریف و تعمیق و گرفته شود و تولیدات به ظاهر علمی در بخش دانشگاهی که عملا تولید نیست و تکثیر است به هدف حل مسائل اجرایی هدایت شود.
این کارها به افرادی شایسته و دلسوز در ستاد نیازمند است. بخش عمده ی آن ها باید به اهمیت و ارزش نیروی فرهنگ، آگاه و معتقد باشند و به سنگینی بار مسوولیت خود اشراف داشته باشند، توأم با آنچه در حفظ مظاهر بیرونی فرهنگ می کوشند، به احوال درون خود تأمل کنند. دستاورد شخصی آن ها از فرهنگ در این بخش است. آن گاه بیش از خود و منافع شخصی، نگران امانتی هستند که به آن ها سپرده شده و این کار دشواری است.
واقعیت آن است؛ در این شرایط آن ها که عمیقا نگران و دلبسته ی فرهنگ هستند، بسیار زیاد نیستند. چون شما می بینید که ذره ذره ی زندگی تان مصروف آن می شود، رنج ها می کشید و خون دل ها می خورید. در این صورت، از شکل متداول زندگی امروز بازمی مانید؛ اما این عشق واقعی به اندیشه و فضایل انسانی جسم شما را صرف می کند تا کیفیت زندگی شما یا جهان پیرامون و پس از شما را افزایش دهد و این انتخابی است که به خودتان بستگی دارد.
ارسال نظر