روایتی از عنایت امام زمان (عج) به رزمندهها
داوود احمدپور میگوید: درگیری با عراقیها که شروع شد، دیدم وسط چاله تانک یک صندوق مهمات است؛ در آن را باز کردم و دیدم ۶ گلوله آرپیجی هم وجود دارد؛ با خوشحالی از این اتفاق عجیب، دفاع را ادامه دادیم.
به گزارش پارس نقل از فارس، « داوود احمدپور» از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که خاطرات بسیاری را از روزهای مقاومت رزمندگان در جبهه های نبرد حق علیه باطل دارد؛ وی خاطره ای از توسل رزمندگان به امام زمان (عج) و پاسخ این توسل، روایت می کند:
در زمان جنگ، بخش عظیمی از عملیات ها با توسل به امام زمان (عج) انجام می شد؛ این توسل به قدری مورد باور رزمنده ها بود که بعضاً نوحه ها و سرودها حال و هوای خاصی داشت. یادم است یکبار یکی از مبلغان به بچه ها می گفت: « صاحب الزمان یعنی اینکه برای هر کاری از ایشان اجازه بگیریم؛ اجازه گرفتن هم یعنی اینکه رضایت ایشان در همه کارها مورد توجه باشد. انجام کارها بدون رضایت ایشان غصبی است» .
بچه ها این مسئله را قبول داشتند، سربندهای یا صاحب الزمان (عج) ، ذکر امام زمان (عج) روی سینه های همه رزمنده ها از روی عشق و علاقه آنها به امام زمان شان بود.
امام زمان (عج) هم جواب این عشق و علاقه را با یاری کردن و عنایت و توجه خود می دادند؛ بنده بارها توجه ایشان را به دفاع مقدس دیده بودم.
یکی از توجهات، مربوط به عملیات « الی بیت المقدس» است؛ در مرحله دوم این عملیات، درگیری شروع شد؛ نیروها از هم پاشیدند؛ بنده به همراه سه نفر از رزمنده ها در منطقه بودم؛ فشار آتش دشمن که زیاد شد، حدود ۱۵ - ۱۰ متر به عقب برگشتیم تا بتوانیم هجوم دوباره ای داشته باشیم. در همان نقطه چاله تانک بود چاله تانک به جایی می گویند که زمین را به اندازه یک تانک کنده باشند دشمن در حال محاصره ما بود؛ در این حاشیه ها قرار گرفتیم و شروع کردیم به دفاع کردن.
روی هم رفته یک قبضه آرپی جی، ۶ تا گلوله آرپی جی و ۲ تا هم کلاشینکف داشتیم. درگیری با عراقی ها که شروع شد، دیدم وسط چاله تانک یک صندوق مهمات است؛ در آن را باز کردم و دیدم ۶ گلوله آرپی جی هم آنجاست؛ با خوشحالی از این اتفاق عجیب، دفاع را ادامه دادیم؛ درگیری خیلی طولانی شد؛ گلوله کلاشینکف تمام شده بود و فقط آرپی جی می زدیم. آن روز، من ۸ - ۷ تا آرپی چی زدم؛ محمد زنگنه و مسعود هم هر کدام حداقل ۶ ۵ تا آرپی جی زدند؛ بعد از مدتی مقاومت، دشمن از منطقه فرار کرد؛ ما هم خودمان را به جاده مرزی رساندیم و به بچه های دیگر پیوستیم.
صبح روز بعد، ما سه نفر با همدیگر صحبت می کردیم؛ من گفتم: « گوشم درد می کند، دیشب حداقل ۸ تا گلوله زدم» . محمد گفت: « من هم حداقل ۷ تا گلوله شلیک کردم» مسعود گفت: « منم ۵ ۶ تا گلوله آرپی جی زدم» .
بعد گفتیم: « ما که کلاً ۱۲ تا گلوله آرپی جی داشتیم؛ پس این همه گلوله از کجا آمده بود؟ ! » . هر سه نفرمان در نگاه همدیگر فهمیدیم آنجا هر چقدر گلوله برداشت کردیم، باز هم بود. چون در هر جعبه فقط ۶ تا گلوله جا می گیرد؛ روی هم رفته ۱۲ گلوله داشتیم.
در دوران دفاع مقدس موارد زیادی مثل این مسئله دیده می شد؛ باران آمدن ها، ماه گرفتگی ها، گلوله هایی که می آمد عمل نمی کرد و سایر مسائل که نشان از حقانیت انقلاب اسلامی بود و امدادهای غیبی که در صدر اسلام هم رخ داده بود را ما در دفاع مقدس می دیدیم.
ارسال نظر