به گزارش پارس ؛ عابدین مهدوی؛ مستندساز ایرانی با آن شلوار جین تنگ آمریکایی و شال مد شده پیچیده به دور گردنش، با ریش پروفسوری و موهای ژل زده اش و آن عینک قاب مشکی اش، با کمترین شباهت به تصویر قاب شده معمول رسانه ساز ما از یک آدم ایرانی مخالف آمریکا؛ از فعال ترین مستندسازان ضدآمریکایی ایران است. فقط لیست بلندبالای کارنامه مهدوی در ساخت مستندهای ضدجنگ و ضدآمریکایی اش نشانه خوبی برای غفلت رسانه های حکومتی و انقلابی ایرانی در محدود کردن وظیفه انتقال جهانی آرمان های انقلاب به قشرها و تیپ ها و آدم های خاصی است که همین تصویرشان هم توسط همین رسانه ها بازتولید شده است. یک چرخه معیوب

عابدین مهدوی و عابدین مهدوی ها نشان می دهند که امروز ایستادن در مقابل جنگ و آمریکا دیگر به خط کشی های معمول همه این سالهای ما ربطی ندارد.

مهدوی در تلاش برای ساختن مستندی به نام « حکمی برای جنین» است تا نشان دهد استفاده از سلاح های شیمیایی و اورانیوم ضعیف شده چه بلایی سر کودکان عراقی در فلوجه آورده است و فقط یک سالی درگیر این بوده است که چه کسی هزینه های حداقلی ساخت فیلمش را بدهد. هزینه هایی که لیست بلندبالای نهادها و تشکل های دولتی و غیردولتی فرهنگی در نظام جمهوری اسلامی در برابر آن فقط سکوت کرده اند.

این لیست بلندبالای مستندهای مهدوی است: سورج و مین های هرات، افغانستان/ کودکان مقدس، افغانستان ۱۳۸۳/رد مرز، افغانستان ۱۳۸۴/کودکان آسمان، افغانستان ۱۳۸۳-۱۳۸۴/کوچ فوری، ایران ۱۳۸۵/خانه آخر زندگی است، ایران ۱۳۸۵/حافظان پارس، ایران ۱۳۸۶/افتخاری دیگر، ایران ۱۳۸۶/پرستوهای برباره، ایران ۱۳۸۷/میم مثل مهر، ایران ۱۳۸۸/نبض، ایران ۱۳۸۸/نیاز، پاکستان ۱۳۸۹/بازگشت یک بومی، افغانستان ۱۳۸۳-۱۳۸۲/بچه های مدرسه دازان، ایران ۱۳۸۷/نسل درد، ایران - فلسطین، غزه ۱۳۸۸/ هائیتی زنده است، هائیتی ۱۳۸۹/فرزندان بولیواری، کوبا – هائیتی – ونزوئلا ۱۳۸۹/دکتر زاکا، هائیتی- ونزوئلا- کوبا - کلمبیا ۱۳۸۹/شعر بدون مرز، سوئد ۱۳۹۰/چرا جنگ؟ ایران – سوئیس – سوئد ۱۳۹۰/خوش آمدید به موگادیشو، سومالی ۱۳۹۰ /اینجا خانه ماست، ایران – تهران

لیستی که ظاهرا برای مدیریت فرهنگی اهمیت چندانی ندارد.

بعد از گفتگو با نادر طالب زاده، سهیل کریمی و محمدرضا عباسیان سه مستندساز پیش برنده جریان فرهنگی انقلاب، بیرون از مرزهای جغرافیایی ایران، حالا عابدین مهدوی مستندساز مستقل و جوان ایرانی با کوله باری از تجربه ساخت مستندهای ضدجنگ و ضدآمریکایی در نقاط بحرانی دنیا روبروی سوال اساسی پروژه « فرهنگ، سیاست و جمهوری اسلامی» است. اینکه چرا فرهنگ ایرانی در مقایسه با سیاست ایرانی در انتقال جهانی آرمان های انقلاب در همه این سی وچندی سال فشل و بی کارکرد نظاره گر بوده است؟

*اولین چیزی که به محض شنیدن خبر توقف ساخت مستندت درباره کودکان فلوجه به ذهنم آمد مستند جنایت خاموش شبکه « رای» ایتالیا بود. مستند معروفی که خود غربی ها در مورد فاجعه انسانی فلوجه ساخته اند و مثل همیشه به یاد تناقض معمول این سالها افتادم: مستندهای ضدآمریکایی و ضد جنگ مهم و تاثیر گذار در خود آمریکا و غرب ساخته می شود و ما به نظاره ایستاده ایم. بحث را به حوزه کاری خودت محدود می کنم. مستندهای ضدآمریکایی و ضدجنگ ایرانی و ساخته ایران کجا هستند؟

ساخت مستند در حوزه جنگ یک ژانر مهم و شناخته شده در تمام دنیا با آدم های خاص خود است. به طور معمول آدم های این حوزه بیشتر تحت تاثیر درونیات و احساسات شان نسبت به مسائل پیرامونی کار می کنند و آموخته هایشان عموما ماحصل تجربه است تا دانش آکادمیک، درست است که کارهای مستند معمولا کارفرما دارد و آن کارفرما پشت سفارش اش مقاصد سیاسی ای نهفته است اما مستندساز این حوزه معمولا با علاقه ی خود به سراغ موضوع می رود چون در اینجا خطر و ریسک بالایی وجود دارد. بنابراین هر آدمی انجام این کار را عهده دار نمی شود و تنها کسانی در این حوزه قدم می گذارند که برای هر اتفاقی آمادگی دارند. به همین دلیل در دنیا تعداد کمی مستند ساز جنگ و بحران وجود دارد. حرفه ای های شان از بیست نفر هم بیشتر نیست. من از بین این تعداد با حدود ۱۵ نفرشان ارتباط مستقیم و غیر مستقیم دارم و دنیای آنها را می شناسم. حرفی که از گفتن این مطلب می خواهم به آن برسم اینست که من واقعا فضای کار، امکانات و حمایت هایی که از مستند می شود را من در ایران نمی بینم. و قصه اصلی همین جاست.

مستند ساز جنگی به دلیل ساختار کارش به این نیاز دارد که بین کار او و دیگران تفاوتی قائل شویم. گنجاندن ژانر مستند جنگ در زیر حوزه مستند سیاسی در ایران مصداق این حرف است. کسی که در دل جنگ و بحران رفته و با مشکلات بسیار فیلم گرفته نباید کارش را در کنار کسی که با چند مصاحبه و تصاویر آرشیوی مستند سیاسی کار کرده یکی کرد. اینجوری ریسک کردن آن آدم فراموش می شود. این اتفاق واتفاق های مشابه و در یک کلام عدم حمایت های خوب مدیریتی از ساخت مستندهایی با این مضامین در ایران باعث می شود که این ژانر اصولا در ایران دیده نشود.

*و این همه ماجراست؟ مثل همیشه عدم حمایت دولتی و این جور حرف ها و دوباره برگردیم به سر قصه؟ بیست سال است ما داریم همین حرفها را می زنیم و کسی تکان نخورده است

نه، من چنین اعتقادی ندارم. معتقدم بخش دیگری از اصل ماجرا هم این است که کارهای حوزه مستند جنگ و بحران در دانشگاه ها و محیط های آموزش سینما و مستندسازی اصلا دیده و مورد بحث واقع نمی شوند. یک بحث مهم دیگر ما مخاطب است. مستندهای با این مضامین معمولا در ایران به دست مخاطبان نمی رسد و دیده نمی شود. و وقتی کاری دیده نشود دیگر کسی انگیزه ای برای ادامه کار پیدا نمی کند.

حزب اللهی ها و بسیج های باید پای کارهای ضدآمریکایی بنشینند/بچه قرتی ها بیشتر مستند ضدآمریکایی می بینند*بحث خوبی است. به نظرم در این سالها در مورد مدیریت فشل فرهنگی زیاد صحبت کرده ایم و زیاد نقد کرده ایم و شنیده ایم. کمی درباره مخاطبان فیلم های ضدجنگ و ضدآمریکایی صحبت کنیم. به نظرم طبیعی است که پیش فرض اولیه همه مان این باشد: مخاطبان فیلم های ضدآمریکایی باید همین بچه های حزب اللهی و هیاتی و بسیجی و همیشه حاضر در راهپیمایی ها و… باشند. همه آنهایی که شعار مبارزه با آمریکا را می دهند و در خط اول مبارزه با آمریکا ایستاده اند. مخاطبان کارهای شما همین قشرند؟ این گروه هدف مستندهای ضدجنگ و ضدآمریکایی پای کارهای شما می نشیند؟

اتفاقا من دقیقا این جور آدم ها را اصلا پای کارهایم نمی بینم. من نمی دانم بچه های ما کی قرار است به خودشان بیایند؟ خوب یادم می آید که سر یک فیلم ضدآمریکایی قوی که در جزیئات آن به شدت دقت کرده بودم و سرمایه فکری و ذهنی زیادی گذاشته بودم با مشاهده جماعت تماشاگر فیلم نزدیک بود سکته کنم. با وجودی که به خیلی از آدم هایی با این تیپ فکری که گفتی خبر داده بودم اما هیچ کدام از بچه های خودمان، آنهایی که انتظار داشتم پای یک فیلم ضدآمریکایی ببینمشان نیامده بودند که کار را ببینند. سالن نمایش فیلم پر شده بود از دخترها و پسرهایی که وضع ظاهری شان به این حرف ها نمی خورد، همان هایی که در کوچه وخیابان بچه قرتی صدایشان می کنیم. اتفاقا هم عجب تاثیری رویشان گذاشت.

این یک مشکل اصلی فیلم سازی ماست. آن مخاطبی که باید پای کار من بنشیند نمی نشنید و این چرخه همینطور تکرار می شود و اتفاقا مخاطبی که دقیقا ما از روی ظاهرشان حدس می زنیم که او پای یک کار ضدآمریکایی نخواهد نشست او تشنه تر است. او بیشتر وقت می گذارد و بیشتر انرژی سر این راه خرج می کند و بچه هایی که فکر می کنیم به دلایل عقاید سیاسی یا مذهبی دشمنی اساسی و بیشتری با آمریکا دارند پای این کارها نمی نشینند. وقتشان را صرف بیهوده گری هایی می کنند که عملا هیچ فایده ای به حال کسی ندارد و فکر می کنند مشغول مبارزه با آمریکاهستند. من فکر می کنم اصولا مصرف کالای فرهنگی در این قشر از جوانان و حتی دانشجویان به شدت کم است و این نهایتا به نتیجه خوبی ختم نخواهد نشد.

صف اول کشتار در دنیا امروز ناتوست/ روایت کریستف کلمب در کتاب جغرافیای مدرسه جمهوری اسلامی فرقی با مدرسه آمریکایی ندارد* سرنوشت فرهنگی که این گونه به سکوت رفته است به کجا خواهد رسید؟

قصه جالبی است الان در هر کجای دنیا هرجا کشتار انسانهاست در صف اول آن متجاوزین ناتو است ولی کسی به فرزندان ما این مطلب را نمی گوید و تفهیم نمی کند. در کدام کتاب درسی در کدام فیلم در کدام کتاب کودکان و نوجوانان نوشته شده است که آمریکا و اروپا مشغول چه کار هستند؟ چگونه دنیا را به آتش کشیده اند؟ فرزندان ما در هر کجای دنیا که هستند باید به خود ببالند که ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی در برابر این ظلم و ستم ایستاده و از مواضع خود کوتاه نمی آید. آن وقت ما در داخل کشور خودمان آثار ضدآمریکایی و ضدجنگ مان را کسی نمی بیند. چون آن کسی که بیاد ببیند سرگرم چیزهای بی اهمیت دیگری است. دعواهای سیاسی یا هرچیزی دیگری که در درجه دوم و سوم اهمیت قرار می گیرد.

*بحث کتاب های درسی که گفتی بحث خیلی دردآلودی است. کتاب جغرافیای سوم راهنمایی را فقط به عنوان یک نمونه من ورق زدم. در فصل مربوط به آمریکا یک صفحه را به معرفی کریستف کلمب اختصاص داده است و قول می دهم که دقیقا هیچ تفاوتی با یک کتاب درسی مدارس آمریکایی نداشته باشد. کریستف کلمب به صورت یک قهرمان و دریانورد شجاع معرفی شده است که مردم دنیا را متوجه سرزمین دیگری در این دنیا می کند. هیچ اشاره ای نه به سرنوشت میلیون ها سرخپوستی که سلاخی کرد و منابعی که غارت کرد و برد نمی شود و چرخه ای که گفتی دوباره تکرار می شود

قضیه دقیقا همین جاست. همین جا. من نگران نسلی هستم که در انبوه هجوم رسانه ها، تاریخ ظلم و استعمار بر ملت ها را فراموش خواهد کرد. کودکانی که با بازی های کامپیوتری بزرگ می شوند و مطمئنا نه مستند ضدجنگ می بینند و نه مستند ضدجنگ می سازند. آن وقت به همین کودکان از سوی خودمان درباره آمریکا چه خوراکی داده می شود؟ همین مثالی که زدی. بعد بچه باید این را حفظ کند و در امتحان هم بنشیند و از افتخارات کریستف کلمب بنوسید. آن وقت همین بچه آرزویش این نمی شود که در آمریکا زندگی کند؟ در حالی که اگر بداند آمریکا چه کار کرده است و دارد چه کار می کند از آمریکا تا عمق وجود متنفر می شود. اما کسی نیست که به او بگوید جز یک تبلیغات فشل و بی کارکرد رسانه ای که شیوه کار با رسانه را اصلا بلد نیست.

اگر ایرانی ها بدانند آمریکایی ها بغل گوششان چه کار می کنند همه از آمریکا متنفر می شوند*آقای مهدوی ما داریم چه کار می کنیم؟ این قصه پرغصه این روزهای ماست: کشور ما در عرصه سیاسی در صف مقدم مبارزه با آمریکا ایستاده است و در عرصه فرهنگ فقط مشغول نگاه کردن است. واقعا چرا نباید بهترین مستندهای ضدجنگ و ضدآمریکایی را ایرانی ها ساخته باشند؟

قبول دارم. آمریکایی ها و صهیونیست ها با مغز متفکرشان دقیقا در حال مبارزه با ایران هستند، در حالیکه ما در اینجا در حال درجازدن هستیم.

اما واقعیت این است که مدیران ما اهل برنامه ریزی نیستند. من حتی واقعا خودم شخصا دیده ام که یک مدیر فرهنگی، یک مستند ساز را از نشان دادن فجایع جنایات آمریکا در افغانستان و عراق مثل صحنه های سربریدن یا… منع می کند، چون صحنه ها دلخراش است. در صورتیکه اگر این حقایق به مردم ما منعکس شود آنها هیچ گاه به دنبال فرستادن فرزندشان به آمریکا نخواهند بود. بچه های ایرانی امروز آرزو دارند که به آمریکا مهاجرت کنند در حالی که اگر بدانند که چه جنایاتی در بغل گوششان توسط همین آمریکا انجام می شود از آمریکا نفرت پیدا می کنند.

دائم در تلویزیون ما تصاویر الجزیره و شبکه های دیگر پخش می شود و کسی جسارت به خرج نمی دهد تا یک گروه اعزام کند و حقایق را از دریچه دوربین خودمان بیان کنیم.
واقعیت این است که مبارزه پول و سلاح می خواهد. در داخل که به کار ما بهای لازم را نمی دهند و در خارج هم که ما را جاسوس تلقی می کنند. باور کنید که من خودم به شخصه دنبال جایزه گرفتن نیستم اما حقیقتا دوست دارم کارم را در بهترین ساعت پخش کنند.

* فکر کنم حالا دیگر می توانیم بگوییم که مدیریت فرهنگی منحصرا وظیفه کنترل حمل بار فرهنگی آرمان های انقلاب را به خودش اختصاص داده و این سی سال نشان داده است که قادر به این کار نیست.

اتفاقا مدیران فرهنگی از ما خیلی مشورت می گیرند. به من می گویند که بیا جلسه بگذاریم می خواهیم از شما مشاوره بگیریم. خوشحال می شویم که بالاخره به سراغ ما هم آمدند می رویم می نشنیم در جلسه آقای مدیر می گوید تصمیم داریم تعدادی دوربین بخریم به نظر شما کدام مدل بهتر است؟ متاسفانه ما هنوز یک شناخت درست از مبارزه فرهنگی نداریم و مدیریت ما به دلیل ضعف شناخت و عدم مطالعه، جایگاه خود و نیروهایش را در نظام دوقطبی فعلی در دنیا نمی تواند تبیین کند و مهمتر از آن استدلال دیگران را هم نمی پذیرد. مدیران ما درگیر روزمرگی اند و چیزی از آنها برای کمک به خط مقدم جبهه مبارزه فرهنگی نمی رسد.

*برخورد مدیریت فرهنگی کشور با خود تو چگونه بوده است؟ دوست دارم دوباره یک پیشفرض طبیعی مطرح کنم: کسی که مشغول کار فرهنگی با زمینه حمایت و تقویت عالی ترین ایدئولوژی حکومتی است باید بشترین حمایت و تشویق هم برایش وجود داشته باشد. مدیریت فرهنگی باید کاملا در خدمت فیلم ساز ضدآمریکایی باشد. این یک گزاره عقل سلیمی برای من است

مدیریت فرهنگی ما نه تنها کمکی به من نمی کند بلکه با بی اعتنایی به فیلمم مرا مجبور می کند برای پخش اثرم به شبکه های خارجی متوسل شوم. این یک بحث کلی است که اصولا در کشور ما به نیروی انسانی اهمیت داده نمی شود. اما سابق بر این مهاجرت نخبگان مساله ما شده بود و الان هنرمندان. متاسفانه ما در اینجا فرآیند جذب و تربیت و به کارگیری نیروی انسانی را جدی نمی گیریم. مدیران ما، کار را در بروکراسی اداری می پیچانند و ایرادهای بیهوده می گیرند. مثلا به خود من می گویند چرا مستندت شبیه داستانی است و از این حرف های بی ربط. من واقعا تعجب می کنم وقتی این حرفها را می شنوم.

* این حرف ها معمولا همه ما را به یک سوءتفاهم معمول می کشاند: ممکن است با این حرفها کسی خیال کند که کسانی که در ایران کار فرهنگی می کنند با کوچکترین کمبود مالی جا می زنند، انتظار حمایت مالی تمام و کمال دارند و مشکلشان در همین حمایت مالی خلاصه می شود.

واضح است که همه حمایت ها مادی نیست، اتفاقا بخش مهمی از آنها اصطلاحا دلی و معنوی است. بچه های ما دوست دارند کارشان دیده شود نه اینکه ساعت ۲ نیمه شب کارشان پخش شود. متاسفانه فقدان همین حمایت ها باعث می شود مستندسازان به این حوزه گرایش پیدا نکنند. این فقط بخش کوچکی از کار است. ایجاد مشکل در روند فیلمسازی فقط باعث سلب اعتماد می شود مساله من این است که فقط بتوانم فیلم بسازم. من دنبال پول و شهرت و مطرح شدن نیستم. حمایت دلی و عاطفی برای من از همه چیز مهم تر و ارزشمندتر است. من به شخصه هیچ وقت اعتقاد و ایمان را هرگز به خاطر برخوردهای سرد و غلط ترک نمی کنم ولی مدیران ما باید بدانند چقدر در کند کردن حرکت جریان فرهنگی انقلاب اسلامی مقصرند.

* و در ادامه همین داستان هنرمند ما این جور رفتارها را می بیند و مشی اعتقادی اش عوض می شود و به اردوگاه مخالفان اعتقادی این حرکت می پیوندد. چیزی که کم ندیده ایم در این سالها.

هنرمند ما وقتی اشتباه مدیر را می بیند آن را به حساب نظام می نویسد چون آن مدیر نماینده نظام است. کم کاری مدیران موجب سلب اعتماد در اذهان عمومی می شود. من باور نمی کنم که برخی مدیران ما مثل انباردار کارخانه ها شده اند. در دادن امکانات و تخصیص منابع بخل می ورزند و اشتباه می کنند و نتیجه این اشتباه را هم اکنون داریم مشاهده می کنیم.

* من به این حرف ها راضی نمی شوم. چند سالی است همه کم کاری ها و نابسامانی ها در حیطه فرهنگی به مدیریت نسبت داده می شود و اینجور نمایش داده می شود که همه ماجرا در مدیریت خلاصه می شود. من دوست دارم یک قدم عقب تر برگردیم. بحث انتخاب، اینجور فکر می کنم که قبل از اینکه کار اصلا به مدیریت فرهنگی و عدم حمایت و دلزدگی و این جور حرف ها بکشد ما در عرصه ساخت آثار ضدجنگ و ضدآمریکایی اصلا انتخاب کننده های محدودی داریم. این همه دانشجوی فرهنگی فیلمساز و هنرمند. از میان همه آنها اصلا چند نفر فعالیت در این زمینه خاص را انتخاب می کنند که بعد با مشکلات مواجه شوند و رها شوند؟ ما در مرحله کار یعنی انتخاب گیر کرده ایم.

قبول دارم و فکر می کنم این یک مشکل اساسی ماست. بچه های ما به این سمت نمی روند و اگر بروند هم خیلی سخت می روند. البته بخشی از کار هم به سخت بودن ذات این کار برمی گردد. من ۱۲ سال است پوتین هایم را از پایم درنیاورده ام و سر هر کار و در هر سفر با انواع و اقسام خطرها مواجه شده ام. اما انکار نمی کنم که بخش دیگر به دغدغه نداشتن بچه های ما برمی گردد.

بچه های ما دغدغه ای برای فرهنگ ندارند و فرهنگ در زندگی شان جای خاصی ندارد. البته که باز هم نمی توانم نقش مدیریت ضعیف فرهنگی حتی در مرحله انتخاب و ایجاد دغدغه را منکر شوم. بستری که یک جوان دانشجوی فرهنگی در آن می تواند این مسر را انتخاب کند باید توسط مدیریت ساخته شود و این اتفاق تا به حال نیفتاده است. جوان دانشجو پیش خودش فکر می کند برای چی این مسیر سخت و طولانی بدون نتیجه را انتخاب کند و آخرش هم با بی مهری روبرو شود و کارش دیده نشود. اما این بحث دغدغه هم خیلی مهم است. باید به این سوال پاسخ داده شود که چرا با وجود همه تبلیغات همه این سال ها انتخاب کار کردن فرهنگی علیه آمریکا کم است؟

موزیک زیرزمینی سازها را پای فیلم های ضدآمریکایی کشاندم/کریستن امانپور هر جا ما را ببنید بلایی سرمان می آورد* این وسط یک اتفاق دیگر هم می افتد. وجه انسانی مبارزه با جنگ و آمریکا معمولا در ایران فراموش می شود و این مساله مرتبط می شود با اهداف ایدئولوژیک نظام و نتیجه اش را خیلی ساده اش می کنم، این می شود: بد بودن آمریکا مستقیما گره می خورد به عملکرد دولت و نظام و با کوچکترین اشتباهی از سوی حکومت، بد بودن آمریکا هم زیر سوال می رود. « ۳هزارمیلیارد دلار اختلاس شده، اینها به فکر کودک عراقی و افغان اند؟ » این گزاره آشنایی برای همه ماست و نتیجه عملکرد خود ماست.

این یک درد بزرگ است. تبلیغات غلط و شیوه نادرست دفاع کردن امروز کار را به اینجا کشانده است. جوان ما امروز نمی داند که ایستادن در برابر آمریکا چه گوهر گرانبهایی است که ایرانی ها دارند. متوجه نمی شود که در تمام دنیا به ایران و ایرانی ها چه نگاهی میکنند. کریستن امانپور هر جا من را ببیند بلایی سرم می آورد فقط به خاطر ضدآمریکایی بودن و کار فرهنگی کردن برای این عقیده. اما همان گره خوردنی که می گویید کار را در داخل خراب کرده است.

من دقیقا با همین مساله درگیرم. اگر جوانی موزیک زیرزمینی می سازد و اصلا کاری به این حرفها ندارد، من مستندساز می روم و او را پیدا می کنم و با او دوست می شوم و از او خواهش می کنم بیاید و برای کار ضدآمریکایی من موزیک بسازد. این کار من نیست اما من در نهایت این رفاقت و اعتماد کار را به جایی می رساند که همان جوان وقتی فیلم مرا با موزیک خودش گوش می کند با گریه و شوق و با احساس نفرت از آمریکا از سالن سینما بیرون می رود. جوانی که به کوچکترین تبلیغات رسانه ای حساس شده است می آید و پای فیلمی می نشیند که صریح ترین بدوبیراه ها به آمریکا داخلش است و بعد که بلند می شود برود خودش هم دو تا بدوبیراه به آمریکا می گوید. کاری که متاسفانه دستگاه های تبلیغاتی دولتی در همه این سال ها نتوانستد انجام دهند. من هنوز خود را مدیون شهدا و فداکاری هایشان می دانم. پهلوان واقعی از نظر من شهدا هستند. اما برای همین شهدا دستگاه تبلیغاتی ما چه کار کرده است؟

* موافقید برویم سراغ تلویزیون، تلویزیون حامی کارهای تو و کارهایی شبیه کار توست؟ " مستندهای ضدآمریکایی" و" تلویزیون جمهوری اسلامی ایران" رابطه شان چگونه است؟

کارهای من فارغ از مسائل سیاسی، تم انسانی دارند چون به دنبال خنثی کردن نگاه غلط نسبت به ایران هستم. نگاهی که رسانه های بیگانه آنرا خط می دهند. بنابراین وقتی کارم از تلویزیون پخش می شود همه تیپ آدمی را به خود جذب می کند. ولی همان بیننده ای که کار من را دیده و دوست داشته به من زنگ می زند و می گوید چرا کارت را به تلویزیون دادی تا پخش کند؟ دیدی آنرا چه ساعتی پخش کردند؟

صراحتا بگویم وضعیت تلویزیون ما وضعیت مبهمی است. مفهومی به نام اتاق فکر در آن وجود ندارد. اتاق فکری که در آن جوان با انگیزه و باسواد ما حضور داشته باشد، آدم های با تجربه باشند، خارج زندگی کرده های ما باشند و خلاصه طیف های مختلف و خوش فکر ما که دغدغه دین و انقلاب دارند حضور داشته باشند. کسانی که فکر کنند و تحلیل داشته باشند.

* عملکرد شبکه مستند چگونه است، به مستندسازی در ایران کمکی کرده است؟

شبکه مستند تا به حال فقط یکی از کارهای مرا که متعلق به مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی بود پخش کرده است ولی اجمالا می توانم بگویم در آنجا هم وحدت و انسجام نیست، بعضی کار ها را جسته و گریخته پخش می کنند ؛ در مجموعه مستندسازان طیف های مختلف فکری جود دارد، لذا باید مدیریتی وجود داشته باشد تا بتواند از پتانسیل همه آنها استفاده کند و همه ی کارها را مورد حمایت قرار دهد. از طرفی من مستندساز باید مخاطبم را بشناسم و آنالیز درستی از مخاطب داشته باشم و بر مبنای نیاز او بتوانم کار را تحویل دهم.

البته شبکه مستند هم در ابتدای راه است و تبعا تا رسیدن به جایگاه مطلوب زمان می برد. تا الان هم زحمات زیادی کشیده شده اما باید برای قضاوت زمان بیشتری منتظر ماند.

منبع: نسیم