به گزارش پارس به نقل از فارس، فیلم سینمایی « ملکه» به کارگردانی محمدعلی باشه آهنگر فیلمی ست پر از جزئیات که ماه پایانی جنگ را روایت می کند. باشه آهنگر برای ساخت اثر جدیدش به سراغ بطن جنگ می رود و از فضای فیلم های قبلی خود که پیامدهای جنگ را به تصویر کشیده بود دور می شود. این اثر سینمایی نگاهی متفاوت به دوران دفاع مقدس دارد و تلاش می کند از بعد انسانی جنگ را برای مخاطب تعریف کند. فیلم « ملکه» توانست مورد توجه کارشناسان و منتقدان قرار گیرد اما در جشنواره سی ام فجر با توجه به کاندید شدن در ۱۴ رشته مختلف تنها ۴ سیمرغ را به خانه برد. این فیلم که در اکران نیز با بی مهری مواجه شده است، قرار بود از روز ۱۸ اردیبهشت به نمایش درآید اما یک هفته زودتر و بدون تبلیغات مناسب اکران شد. با محمدعلی باشه آهنگر کارگردان فیلم به گفت و گو نشستیم که در پی می آید.

*در فیلم « ملکه» از فضایی که در فیلم های قبلی برای مخاطب ترسیم کردید دور شدید و وارد بطن جنگ شدید. چگونه احساس کردید باید دوباره به سراغ جنگ بروید؟

« نیمه گمشده» به لحاظ زمانی ابتدای جنگ را روایت می کند (آبادان در محاصره است) فیلم های میانی مثل « فرزند خاک» و « بیداری رویاها» درباره پیامدهای جنگ است و « ملکه» ماه پایانی جنگ را روایت می کند. من زمان فیلم را انتخاب نمی کنم بدون اینکه بخواهم به سمت یک دوره از جنگ سوق داده می شوم که این بخش در پژوهش و تحقیق رخ می دهد. وقتی یک ایده برایم جذاب می شود به دنبال پیدا کردن ریشه های این ایده می روم تا بدانم روایتم را بر چه اساسی بر این ایده بنیان کنم.

*اولین ایده ای که در ملکه برایتان جذاب شد دید بان بود؟

ایده معمولا برایم فراتر است. دیدبان یک تصویر ظاهری است. ایده اصلی پشت همه این هیاهوها قرار میگیرد. مسایل انسانی همچون بودن یا نبودن، کشتن یا نکشتن، زنده ماندن و… همه این معنای با یک نگاه فلسفی روایت می شود.

*وجه انسانی جنگ برایتان مهم شد؟

بله اینکه چگونه می توان در جنگ به مسایل انسانی پرداخت. فکر می کنید تنها ما به مسایل انسانی و صلح می اندیشیم یا جهان زودتر به این فکر کرده است؟ ما به عنوان ایرانی با یک دورنمای فرهنگی بسیار کهن و گسترده، بن مایه های فکری مان صلح آمیز بوده است. ایران با کشورهای همجوار قرن ها بدون تجاوز ارتباط داشته اما از سوی آنها به کشور ما تجاوز شده است. ایده اصلی فیلم حول محور مسایل انسانی در جنگ است بعد وقتی ایده را در قصه ساری و جاری کنیم عوامل را پیدا می کنیم.

*چرا برای روایت این وجه انسانی به سراغ دیدبان رفتید؟

دیدبان در یک بلندی می ایستد و با یک دوربین خاص مواضعی را می بیند که نیروی پیاده، زرهی و حتی هواپیما و هلی کوپتر قادر به دیدن آن نیست ولی دیدبان ساعتها و روزها شاید ماهها و سالها یک منطقه را رصد می کند فارغ از هیاهوهای اطراف و « تنها» . این بود که می توانستم بر اساس این ابزار آن ایده را روایت کنم. بستر مناسب را در دیدبان هایی که در یک محیط صنعتی مانند پالایشگاه آبادان کاری را انجام می دهند که در مواقع غیر از جنگ کار دیگری در آن محل انجام می شود.

اهل رویاپردازی نیستم

*« سیاوش» ما به ازای بیرونی هم داشت و برای رسیدن به او با دیدبان ها برای تحقیق و پژوهش صحبت کردید؟

بله. من خیلی اهل رویاپردازی و تخیل در داستان نیستم بیشتر سعی میکنم براساس اسناد مستند داستان را روایت کنم. گروه های مختلف دیدبان در پالایشگاه و مناطق دیگر داشتیم. از زبان دیدبان ها همه پژوهش ها صورت گرفت و بعد داستان را براساس پژوهش نوشتیم. دیدبان ها به سختی صحبت می کنند و یکی از نکات جالب این است که بسیاری از آنها زنده هستند.

*دیدبان هایی که با آنها صحبت شد همگی در منطقه آبادان و پالایشگاه بودند؟

بله تقریبا این طور بود اما تنها موسی آقاهادی و تعدادی از شهدا که فیلم به آنها تقدیم می شود شهید شدند. خوشبختانه بقیه آنها زنده هستند و در پالایشگاه کار می کنند. جالب است بدانید رئیس فعلی پالایشگاه آبادان مسلم رحیمی یکی از همان دیدبانهای بویلر استوک ۵۴ بود یکی دیگر از آنها حبیب احمدزاده است.

*برای نزدیک شدن به فضای دیدبان ها با آقای احمد زاده هم صحبت کردید؟

ما دوستان خوبی هستیم در آبادان فاصله خانه های ما زیاد نبود در جنگ هم تقریبا نزدیک بودیم. در جنگ یک تیم ورزشی باشگاهی داشتیم که مسابقه می دادیم احمدزاده دروازه بان تیم ما بود. دسته احمدزاده ادوات و دسته ما تبلیغات بود. غلام زرقانی مسئول همه دیدبان ها بود. شاید بیش از ۷۰ درصد فضایی که در فیلم شاهد آن هستید با توجه به فضاسازی زرقانی از آن زمان من ساختم. دیدبان ها یک گروه بودند غلام زرقانی، عزت نصاری، حبیب احمدزاده، موسی آقاهادی، مسلم رحیمی، زهیری، یوسف شمسایی، محمد دادار و… ما هم برای این که این افراد حوصله شان سر نرود گاهی فیلم برایشان نمایش می دادیم. ابتدا قرار بود با احمدزاده کار کنیم اما ایشان درگیر یک کار بود عذرخواهی کرد و من طبق معمول با محمدرضا گوهری شروع کردم و تحقیق رفتیم و در سفرهایمان برای تحقیق یک بار حبیب را در آبادان دیدیم که یک مستند کار می کرد.

غریزی کار می کنم / فیلمنامه را کوتاه کردیم

*ملکه به لحاظ کارگردانی لحن و ساختار محکمی دارد اما احساس می شود شما خودتان را محدود به قصه اصلی کردید و قصد داشتید قصه فرعی کمرنگی داشته باشید.

جالب است بعضی نقطه مقابل نظر شما رادارند و می گویند شما قصه فرعی زیادی دارید و اگر به اصل ماجرا می پرداختید به زعم آنها قصه روانتر بود. من زمانی که کار می کنم به محدود کردن یا نکردن فکر نمی کنم. من غریزی کار می کنم. زمان مناسب برای روایت قصه اصلی سه ساعت است. حدود یک ساعت و ۲۰ دقیقه از فیلمنامه اولیه کم کردیم زیرا قصه های فرعی زیادی داشت مثلا سیاوش وقتی در محل دیدبانی قرار گرفته افراد مختلف را در شهر رصد می کند. سیف الله را در قبرستان، فوتبال اسدالله و… به نوعی سیاوش در حال پرسه زدن است و قصه های آن خیلی طولانی تر و بیشتر بود. حداقل پنج قصه کامل داشت که به دلیل تایم طولانی قصه ها را علیرغم میلم حذف کردم دلم می خواست فیلم سه ساعته می ساختم که نشد. نه تماشاگر ایرانی حوصله دنبال کردن یک قصه متفاوت دارد، نه پخش کنندگان حاضر هستند، نه اتحادیه، نه ارشاد، نه سینمادار… هیچ کس حاضر نیست یک تجربه جدیدی را رقم بزند الا فیلمساز.

بازهم فیلمنامه جاهای دیگری داشت که مجبور شدیم در تدوین کوتاه کنیم. حتی از جشنواره تا امروز که فیلم اکران است حدود ۱۵ یا ۲۰ دقیقه کوتاه کردیم.

*حالا کدام بهتر شده است؟

من نمی دانم الان کدام بهتر است اما خودم آن فضاها را دوست داشتم. الان قصه های متعدد داریم، موسی جداست، سامی و الماس هم کنارش داریم.

قصه های فرعی بیشتر باعث می شد فیلم کاملا متفاوتی در حوزه جنگ ساخته شود

*دو داستان فرعی در فیلم وجود دارد که رنگ خاصی به این فضای خشن جنگ می دهد. قصه موسی و حضور کودک که رنگ دیگری به قصه می بخشد.

زنبورها هم بخشی از قصه است که رنگ خاص خودش را به قصه می بخشد. سیاوش به سراغ زنبورها می آ ید عسل ها را برمی دارد شهد این عسل به همه جا می رسد آن هم یک قصه است که کارکرد خودش را دارد. قصه تنهایی سیف الله که وجه بیرونی دارد. امجد هم قصه خودش دارد فردی که احساساتی نیست خلاف مقررات عمل نمی کند اما جاهایی زرنگی های خودش را دارد و آتش را به نام خودش می زند. اگر شرایط مرسوم فیلمسازی جنگ بود حتما به گونه ای طراحی می شد که ایثار کند و به نوعی این ایثار شعارگونه مطرح می شد. محمودی با این که یک سکانس است اما قصه خودش را دارد.

به این معتقدم که اگر قصه های فرعی بیشتری فیلم می داشت این توانمندی را در فیلمنامه می دیدم که یک فیلم کاملا متفاوت در طول تاریخ دفاع مقدس ما به وجود می آمد. سالها بعد به این فیلم رجوع می کنند زیرا دیگر آبادان با آن شرایط روزهای جنگ بازسازی نمی شود و فردی مثل من که برود بویلر را پیدا کند و طراحی صحنه ای که این فضاها را به وجود بیاورد، موسیقی، فیلمبرداری و… متاسفانه به این موارد فکر نمی شود.

*زمانی که فیلمنامه را می نوشتید هیچ گاه به این فکر نکردید که با این حجم قصه های فرعی که به آن اشاره داشتید. فیلم به صورت سریال ساخته شود؟

چرا به این هم فکر کردم. اگر به تم فیلم من توجه کنید مدیرانی که پستهای سیاسی و هنری دارند علاقه ای به این دست کارها ندارند پیشاپیش اجازه شنا کردن در مسیر را به من نمی دهند ترجیح دادم به فکر ساخت سریال نباشم.

فیلمنامه های من توسط تلویزیون ساخته نمی شود/ جریان غالب در سینما با « ملکه» موافق نیست

*احساس کردید شرایط برای ساخت سریال مهیا نیست.

دهها کار من در سازمان صدا و سیما رد شده و من آموختم که فیلمنامه های من توسط تلویزیون ساخته نمی شود حتی سینما هم با « ملکه» موافق نبود و ما پای فیلم ایستادیم، بیش از همه فارابی تلاش کرد این فیلم بماند. آقای میرعلایی اعتماد کردند و اگر اعتماد ایشان نبود نمی توانستیم این کار را انجام دهیم. او هم تاوان پس داد. اولین سالی که دبیر جشنواره مدیرعامل فارابی نبود همان سال فیلم فارابی را زدند. ملکه ۱۴ کاندید در فجر بود، ۱۲ رشته در جشن منتقدین، کاندید تمام رشته ها در جشنواره مقاومت بود و مورد بی مهری قرار گرفت. در جشنواره مقاومت هم داوران ایرانی به آن توجه نکردند داوران بین الملل به ملکه جایزه دادند. جریان غالب در سینمای ما با فیلم « ملکه» نیست به این فکر نمی کنند که فیلم مرجعی برای آیندگان خواهند داشت برای آیندگان. منابع شفاهی و منابع مکتوب ما از جنگ ناقص است به جز تعدادی فیلم که در جنگ توسط یک سری گروههای خاص گرفته شده ما فیلمی از دوران جنگ نداریم. هر سال در زمان سالگرد جنگ، شهادت برخی از سرداران و مناسبتهای مختلف می شود همه فیلمهای تکراری را پخش میکنند. این نوع فیلمها می توانست جایگزین شود.

*چالش دیدبان با افراد اطرافش ملموس است اما چالش دیدبان با روح دیدبان قبلی خیلی قابل باور نیست رفتن به فضای سورئال و ذهنی دیدبان چگونه شکل گرفت؟

من مطمئن نیستم که آن چه سیاوش می بیند لزوماً روح باشد. شاید هم توهم حضور جمشید را در ذهن خود می بیند. نشانه ای دال بر روح بودن او در فیلم دیده نمی شود. به هر حال در چالش با حضور دیدبان قبلی سعی کردیم یک کار تکنیکی داشته باشیم. سیاوش دفترچه خاطرات دیدبان قبلی را پیدا می کند عکسش و اسکلت را هم دیده و برای خودش تصویر او را ترسیم کرده و گاه و گداری فکر می کند اگر دیدبان قبلی الان حضور داشت چه می کرد. ما دیدبان را با این کار از تنهایی درآوردیم. تماشاگرانی که فیلم را در کنارشان دیدم با فضای سورئال مشکلی نداشتند و آن را پذیرفتند. شاید موقع دیدن یا پس از آن تحلیل هایی به ذهنشان خطور کند ولی مشکلی برای آنها درست نمی کند.

*در طراحی فضای سورئال فقط به خواندن دفترچه و فضایی که امروز شاهد آن هستیم فکر کردید؟ برنامه دیگری نداشتید؟

پیشتر به این فضای ذهنی فکر کردیم به گونه ای که تمام عراقی هایی که کشته می شدند در زمان تنهایی سیاوش با او ارتباط برقرار می کردند؛ همه آنها می آمدند. یک بخشی را در یک نریشن می گوید که ۱۲ تا بودند فرداش ۸ تا شدند و می گفت یکی بود که نمی رفت و بعد تماشاچی با کمی تعمق متوجه می شود که جسد او تکه تکه شده بوده و نمی توانسته اند حملش کنند. به همین دلیل نمی رفته است. این حرفها را در واگویه های جمشید و سیاوش می بینیم. وقتی این فضای سورئال بینابینی را می خواستیم ترسیم کنیم، رویکرد تلویزیون به سمت ساخت سریال هایی رفت که فضای روح داشت و تعدد آنها باعث شد تا تصویر کردن روح جذابیتش را برایم از دست بدهد چون دستمالی شده بود و تازگی نداشت و از آن صرفنظر کردیم و به سراغ فضای ذهنی رفتیم.

از اولین فیلم ام تا به امروز گفته می شود فیلم ضد جنگ می سازم/ جنگ با دفاع متفاوت است

به نظر می رسد چالش دیدبان با دیدبان قبلی فضای ضد جنگ در ذهن بعضی افراد تداعی می کند.

به هر حال از اولین فیلم من تا همین « ملکه» گفته شده من فیلم ضد جنگ می سازم. شاید درباره فیلم بعدی هم همین قضاوت را داشته باشند. افرادی که این حرف را می زنند شاید مفهوم « ضدجنگ» را نمی شناسند، یا شاید قصد دارند مفهوم دیگری از ترکیب « ضدجنگ» به دست بیاورند، نمی دانم. برای من جنگ چیز خوبی نیست و با « دفاع» به کلی فرق دارد و « ضدجنگ» متضاد « جنگ طلب» و مترادف « صلح طلب» است. بعد از جنگ جهانی دوم، جنگ ویتنام و جنگ های دیگر، فیلمسازان مستقل اروپا و آمریکا دست به ساخت فیلم هایی زدند که به نقد جنگ در همان دوران می پرداخت. مثل کاپولا، دی پالما و این اواخر اسپیلبرگ، یا در اروپا فیلم هایی مثل « رم شهر بی دفاع» ساخته شد، یا فیلمسازان هلندی که به نقد جنگ جهانی و اشغال کشورشان پرداختند و… فیلمسازان امریکایی به دولت شان که سربازانش را فرسنگها از وطن دور کرد و به کشور دیگری حمله کرد نقد داشتند. اما در کشور ما که متجاوز نبوده و هشت سال دفاع خونبار کرده، پشت این مفهوم یک نگاه سیاسی خفته است. این نگاه می خواهد فیلمسازان داخلی « جنگ» را « تقدیس» کنند. این به نظرم نفهمیدن تفاوت جنگ و دفاع است اگر کسی جنگ و دفاع را از هم تمیز بدهد کاملا مشخص است که با جنگ مخالف می شود. جنگ تبعات خاص خودش را دارد و هیچ عاقلی حاضر نیست جنگ در بگیرد و این آتش افروزی ها هیچ ربطی به « دفاع» ندارد، چرا که دفاع همنشینی زندگی و میهن دوستی و انسانیت است. بنابراین، اگر به هر دلیلی جنگی به وجود بیاید ما مجبور و مکلف به دفاع هستیم، همان طور که این کار را کردیم. من در طول سالهای جنگ، دفاع کردم. کسی که فیلمهای من را ضد جنگ می داند چند روز در جنگ بوده؟ آیا توانسته مثل من در جنگ باشد؟ وقتی لازم باشد باید مقاومت کرد. زندگی، جان، ناموس، آرمان، خاک، شهر و… در خطر است.

من حاضر نیستم جنگ را تقدیس کنم / دفاع امری کاملا انسانی است

کسانی که این حرف ها را می زنند نگاه سطحی سیاسی پشت صحبت هایشان هست که فکر می کنند باید جنگ را تقدیس کرد. جنگ، به عقیده من، اصلا قابل تقدیس نیست. دفاع یک امر کاملا انسانی و جهانی است و مردمان هر کشوری که مورد هجوم قرار می گیرد موظف اند (نوشته یا نانوشته) دفاع کند، اما من حاضر نیستم جنگ را تقدیس کنم.

ساختار روایی فیلم را اول شخص در نظر گرفتیم

*در طول فیلم، تصویر درشت از دشمن نداریم. دیدبان به عنوان یک هدایتگر معرفی میشود. حتی در صحنه ای که افسر عراقی قصد خودکشی دارد و دیدبان گرایی می دهد که صرف نظر کند به دشمن نزدیک نمی شویم.

این فاصله ای است که ما با دشمن داریم. اگر نزدیک می شدیم قاعده فاصله شکسته می شد که مطلوب من نبود. تمام صحنه ها به گونه ای طراحی شده که از حدی که دیدبان می بیند ما جلوتر نمی رویم. زاویه دید دیدبان برای ما ملاک عمل بود و بیشتر از آن دیدبان نمی توانست به فضا نزدیک شود اگر دیدبان نزدیک شود خلاف قاعده مستند گونه روایت است به نوعی لحن ساختار را به هم می ریخت. از نظر قاعده سینمایی مشکلی نداشتیم یک پلان از جبهه دشمن داشته باشیم، اما ما بیشتر ساختار روایی فیلم را اول شخص در نظر گرفتیم و سیاوش هر جایی که حضور دارد دوربین حضور دارد. سیاوش بالای بویلر است تصاویر از بالا دیده می شود وقتی سیاوش در بنه است یا در مکانهای دیگر ما با او همراهیم. یک جاهایی دیدبان نیست اما حرفش توسط دیگران زده می شود دوربین ما آنجا حضور دارد. فیلم یک لحن اول شخص دارد.

باید از ادبیات پرخاشگرانه پرهیز کنیم

*وجه انسانی در فیلم جاری و ساری است چه چیزی باعث شد که این نگاه انسانی بستر اصلی قصه شما باشد چقدر شرایط جامعه باعث شد به دنبال این نگاه انسانی بروید؟

این نگاه ذره ذره به من تزریق شده. وقتی هشت سال جنگ را در مناطق مختلف شامل آبادان، اهواز، فاو، تمام تیپ و لشکرهایی که از مرز اندیمشک تا مرز آبادان حضور داشتم، روستاهای محمدیه، سلمانیه، هویزه، بستان و… تجربه کردم، آرام آرام احساس کردم می شود به جنگ به نوع دیگر هم نگاه کرد و نزدیک شد. این نگاه برای من به وجود آمده است. حتی دشمن هم که گلوله بر سر ما می ریخت این احساس را گاهی داشت برخی مواقع ضامن گلوله شلیک شده را نمی کشید. این نگاه انسانی بیشتر در نیروهای ایرانی بود تا عراقی ها. آنها تابع یک فرمانده بعثی بودند و اگر خطا می کردند اعدام یا اسیر دادگاه های صحرایی می شدند. خانواده من از موشک باران آسیب های جدی دیدند، مادرم از پیامدهای جنگ فوت شد، خواهرم آسیب جدی دید، خانه ما ویران شد اینها هیچ گاه از ذهن من بیرون نمی رود و هیچ گاه افرادی که این کار را کردند از ذهنم بیرون نمی روند. شاید تصویرشان را نبینم اما به هرحال وجود دارند و پای میز محاکمه خواهد نشست. اما من قرار نیست مثل او باشم. از سوی دیگر ما در یک منطقه ملتهب زندگی می کنیم. همه کشورهای پیرامون دچار اتفاقات عجیب و غریب هستند و از شرق تا غرب آبستن حوادث بیشماری است. ما باید مراقب باشیم و در عین حال کشور قدرتمندی داشته باشیم که جرأت تجاوز به ما را نداشته باشند. باید سردمدار دیپلماسی صلح باشیم و کمک کنیم صلح برقرار شود و از ادبیات پرخاشگرانه بر حذر باشیم. ادبیات صلح پسند را جایگزین کنیم و در منطقه تنش زدایی کنیم. ایجاد رفاقت با کشورهای همسایه و… باید فضا را تلطیف کنیم تا دچار جنگ نشویم.

*و شما در « ملکه» این نگاه را دنبال کردید.

بله تمام تلاشم را به آن معطوف کردم. توافقاتی هم با بغداد داشتیم و فیلم « ملکه» زمانی که به نفع زلزله زدگان آذربایجان به نمایش درآمد، در بغداد هم همزمان نمایش داده شد که استقبال هم شد. فرزند خاک هم در بغداد، بصره و کردستان عراق هم به نمایش درآمد.

*« ملکه» دارای ویژگی های خاص بصری است که در جابجای فیلم دیده می شود. ساختار محکم حتی در انفجارها هم به دقت حفظ شده و نگاه خاصی در آن هم لحاظ شده است. درباره طراحی این نوع کار، ساختار محکم، فیلمبرداری که بسیار به دقت صورت گرفته است بالا رفتن سیاوش که بسیار حساب شده فیلمبرداری شده بفرمایید.

ما یک تیم کاملا حرفه ای در اختیار داشتیم تقریبا با همه افراد در فیلم های قبلی کار کرده بودم، به جز محسن روزبهانی که قرار بود در فرزند خاک و نیمه گمشده با هم کار کنیم، که در آن فیلم ها اتفاق نیفتاد، که از حضورشان تشکر می کنم. سال ۱۳۷۰ من در یکی از فیلم هایی که ساخته می شد دستیار و برنامه ریز بودم که آقای زرین دست فیلمبردار بود از همان زمان آشنا شدیم و رفاقت کردیم تا به امروز من به آقای زرین دست اعتماد کامل دارم. هیچ گونه دغدغه ای نسبت به رنگ و نور و لنز و… ندارم.

سر صحنه هم هیچ کنترلی نمی کنید؟

قبل از اینکه وارد فضا بشویم با هم صحبت می کنیم به یک نتیجه می رسیم. از زمانی که طرح شکل می گیرد در ذهن من و به مرحله نگارش درنیامده با ایشان صحبت ها را شروع می کنیم. هرآنچه که لازم است سر صحنه به وجود بیاید در گفت وگوهای قبل از فیلمبرداری به آن پرداخته شده. تقریباً با یک فکر سر صحنه می رویم. با افراد دیگر هم همین طور با صدابردار، تدوینگر، طراح صحنه حتی برخی از بازیگران راجع به طرح صحبت می کنیم. سعی می کنیم دموکراتیک کار کنیم تا از فکر افراد استفاده شود. گفت وگوها بازخوردش به سمت من باز می گردد. ملکه از سال ۸۷ که استارت پژوهش آن شروع شد همین طور بود. به صورت مستمر با افراد مختلف صحبت می کردیم. وقتی می خواهیم فیلمبرداری کنیم فیلم ساخته شده و حالا تکه هایی که ساخته شده را اجرا می کنیم، مگر در موارد خاص که به ادوات نیاز داشتیم. گاهی زرین دست پیشنهاد می دهد بعد با هم صحبت می کنیم. اگر من متوجه نگاه آقای زرین دست نشوم هر دو حالت را می گیرم و از بهترین آنها استفاده می کنیم. سعی می کنیم هیچ فکری را که نو باشد از دست ندهیم.

درباره طراحی انفجار هم باید بگویم من تجربه در کارهای مختلف داشتم و معتقدم در برخی صحنه ها نباید گلوله وسط کادر منفجر شود. گلوله می تواند در هر قسمت از کادر منفجر شود و بهترین تاثیر را بگذارد. بعضی وقت ها نیاز بود در آسمان منفجر شود و طناب بین نخل ها می بستند و مواد را روی طناب ها مهار می کردند. و این طور شد که « انفجارِ زمانی» را، که در جنگ عراق استفاده می کرد، شما می بینید. بالای بویلر ۷۵ متری دو روز طول کشید تا آقای روزبهانی و دوستانشان مواد منفجره بستند که خیلی خطرناک و سخت بود.

*برای رفتن به بالای بویلر دچار سانحه یا مشکلی نشدید؟

کار سختی بود. جرثقیل صدمتری پیدا نکردیم بعضی وقت ها با پله می رفتیم بعضی وقتها با جرثقیل ۵۰ متر بالا می رفتیم بعد با پله می رفتیم. من نگران آقای زرین دست بودم، ایشان هم نگران من بود. کار سختی بود. یک بار طنابی که سبد بالابر را می کشید پاره شد و رها شد و پیچید به بوم جرثقیل و سبد را کج کرد و کشید و نزدیک بود از بالا سقوط کنیم. اما ما هول نشدیم. به آقای زرین دست گفتم طناب را پاره کن و ایشان فوری طناب را برید، و سبد در این فضا آزاد شد. در آن ارتفاع باد تندی می و زید که از پایین به چشم نمی آمد. اما سبد به خاطر دو دوربینی که رویش نصب بود سنگین شده بود و چپ نشد. این طوری ما رفتیم داخل بویلر. فیلم سختی بود.

نگاه هدایتگر که مربوط به دیدبان است باعث شد تا نام فیلم را از « دیدگاه» به « ملکه» تغییر دهید؟

در کشور ما همه چیز براساس مناسبات و اتفاقاتی که در کشور رخ می دهد تعبیر می شود. وقتی نام « دیدگاه» می شنوید به این سمت گرایش پیدا می کنید که شاید می خواهند فکری را نشر و گسترش دهند. دیدگاه برای تمام افراد جامعه به عنوان یک محل دیدبانی قابل فهم نیست. برای همین گفتم به سراغ کلمه دیگری بروم که هم سینمایی تر باشد و مفهوم در فیلم داشته باشد. ملکه را انتخاب کردم که در مونولوگ آخر کاملا هویدا است.

*موسیقی کاملاً متفاوت بود و با اجزای فیلم هماهنگ بود و چیزی بیرون نمی زد.

شاید اولین باری بود که آقای علیزاده در هنگام فیلمبرداری سر صحنه فیلم آمدند. آقای قاسمی صداگذار را هم در زمان فیلمبرداری دعوت کردم سر صحنه بیایند. اعتقاد دارم اگر تمام گروه حتی افرادی که در پست پرداکشن به گروه اضافه می شوند سر فیلمبرداری حضور داشته باشند، در اثر خودش را بهتر نشان می دهد. از آقای علیزاده دعوت کردیم فروردین ماه به آبادان آمدند. به گفته خودشان اولین بار بود وارد آبادان می شدند. تمام مکان های فیلمبرداری را دیدند فضاهای تنهایی را دید در بویلر و بنه آمدند لب اروند رفتیم و تمام لوکیشن هایی که در فیلم دیده می شود، ایشان قبل از ساخت موسیقی دیدند. وقتی برگشتند دو هفته یا سه هفته یکبار جلسه می گذاشتیم بدون اینکه نتی را نوشته باشند. در آن فضا هم راجع به موسیقی، آلات موسیقی، نوع سازها و… دوستانه صحبت می کردیم. گاهی دوستان دیگر مثل آقای زرین دست، سعید ملکان، ابوالقاسم حسینی، حمید آهنگر و… بودند. این جلسات باعث می شد آهنگساز در فضای فیلم و ما قرار بگیرد و قطعاً آقای علیزاده از فروردین تا بهمن به موسیقی فکر کرد. شخصاً در ضبط برخی از موسیقی ها حضور داشتم. با این کار آهنگساز احساس می کند ما به این موسیقی نیاز جدی داریم و هم ما فکر می کنیم بهتر است زحمتی را که آهنگساز در طول یک سال می کشد ارج بنهیم.

*جلوه های ویژه بصری کار بسیار خوب از کار درآمده بود که به دلیل ظرافت هایی که داشت از چشم داوران دور ماند طراحی این بخش چگونه صورت گرفت؟

متاسفانه در بخش جلوه های ویژه بصری به جز تهران ۱۵۰۰ به فیلمهای دیگری توجه شد که جلوه های ویژه آنها خیلی مناسب نبود. آقای حسن ایزدی قبل از اتمام فیلمنامه به گروه ما پیوست. مرداد ۱۳۸۹ ما با آقای ایزدی تماس گرفتیم و بهمن ماه کار را جلوی دوربین بردیم. در اولین سفری که به همراه تعدادی از گروه به آبادان رفتیم حسن ایزدی همراه ما بود که یک گروه شش نفره رفتیم. گفتم این فضا را ببین هرجایی را که مناسب نباشد و بیرون بزند، حذف می کنم. ایشان خیلی زحمت کشیدند. چند سکانس داشتیم، اما این خطر وجود داشت که کارشناسان سینما متوجه بشوند. با تمام احترامی که برای زحمات ایشان قائل هستم آن سکانس ها را حذف کردم. بعد با کمال تعجب دیدیم داورها می گفتند فیلم جلوه های ویژه بصری ندارد. در رنگ آمیزی کار حمید آهنگر و حسن ایزدی و هوتن حق شناس خیلی زحمت کشیدند. سکانس به سکانس که آماده می شد به دلیل چک نهایی رنگ آقای زرین دست در استودیو حاضر می شد و می دید. برای انتخاب رنگ دوربین که از بالا دیدبان می بیند شاید ده تست خورده که این تست که مشاهده می کنید بسیار نزدیک است به دوربین خرگوشی که در جنگ از آن استفاده می شد. برای جزء جزء فیلم زحمت کشیدیم.

ریتم فیلم به زندگی فرسایشی اشخاص در جریان جنگ بازمی گردد

*لختی خاصی در فیلم دیده می شود که شاید دلیل آن به زمانی که قصه در آن می گذرد (ماه پایانی جنگ) بازمی گردد.

من لختی را قبول ندارم. فیلم آدمهایی را نشان می دهد که هشت سال است زندگیشان در جریان یک جنگ فرسایشی اسیر کشش است. زمان برای شخصیتها سنگین است. دیگر چطور میتوان هشت سال فرسایش را به مخاطب منتقل کرد؟ اما ریتم آرام در سینما را به لختی تعبیر می کنند. بالاخره یک جایی هم نیاز به ریتم آرام و کند است. ریتم در زمان فیلمنامه شکل می گیرد و به شخصیت داستان و حالات او باز می گردد. در ۲۰ دقیقه اول فرصت فضاسازی داریم و باید شخصیت ها و فضاها را معرفی کنیم. ما یکبار نشان میدهیم سیاوش از پلهها بالا می رود دورهای بعدی اصلا نشان نمی دهیم این یک دور سختی حضور دیدبان در بالای بویلر را باید نشان بدهیم. تازه این نسخه اکران شده از فیلمی که در جشنواره دیده شده ۱۵ تا ۲۰ دقیقه هم کوتاه شده است.

با کوتاه شدن فیلم ریتمی که دوست داشتم را از دست دادم

*به نظر شما کوتاه شدن فیلم به آن آسیب زده است؟

من به عنوان فیلمساز دلم نمی خواست این کار را انجام بدهم ولی شاید بعضی از منتقدین یا احیاناً شاید تماشاگران لذت ببرند. فیلم به زعم برخی ها ریتم کندی داشت؛ ریتمی که من دوست داشتم و کُشنده بود و به دلیل آن فضایی که به تصویر کشیدم، مقتضای داستان بود. حالا شاید هم بهتر شده باشد. اما وقتی یک دیدبان در یک شهر تنهاست، خود به خود سرعت خودش هم کم می شود. ریتم زندگی در فضاهای مختلف متفاوت است. با کوتاه شدن فیلم، ریتمی را از دست دادم که خودم دوستش داشتم.