قهوه خانه ای که ۱۵۰سال روی قلیان را ندید
قهوه خانه ۱۵۰ساله ای که در تمام این یک قرن و نیم قلیان به «منو»ی آن راه نیافته است، این روزها تلاش دارد شاهنامه خوانی را احیا کند و پاتوقی شود برای سینماگران و هنر دوستان.
اگرچه از کوچه باغ های محله طرشت و درختان قدیمی اش، تنها خاطره ای کم رنگ مانده است و آسمان خراش ها حیاط قدیمی این محله را محو کرده اند، اما در لابه لای همین تجاوز افسار گسیخته مدرنیته، فضاهای دنجی را می توان پیدا کرد که یک سینه حرف دارند و یک قرن خاطره.
در دل محله طرشت، پاتوق ۱۵۰ ساله ای سرپا ایستاده است که به در و دیوارش، دلمشغولی ها و خنده های کهن چسبیده است؛ کوزه های قدیمی نشسته بر روی رف، شعر خیام را توی ذهنت جاری می کند:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
این روزها کلانشهر تهران در قرق قهوه خانه هاست؛ آمار چند هزارتایی قهوه خانه ها در تهران نشان می دهد که کسب و کارشان هم سکه است؛ اما آن چه نام قهوه خانه سالخورده محله طرشت را زنده نگه می دارد، شنیدنی است.
«قهوه خانه قلیانی» اگرچه قدیمی ترین قهوه خانه فعال تهران است اما نکته جالب تر درباره این پاتوق قدیمی این است که در طول ۱۵۰ سال، این قهوه خانه، رنگ قلیان به خودش ندیده است.
صاحب قهوه خانه، پیرمرد ۸۰ساله ای است که در روایت خود، ما را ۷۳ سال عقب می برد، آن موقعی که ۷ساله بود و پدرش آسیاب طرشت را داشت: پدرم آسیاب طرشت را داشت، صاحبان قهوه خانه که این جا را فروختند، پدرم مالک آن شد. الان ۸۰سال است قهوه خانه دست پدرم است، قبلش دست کربلایی غلامعلی بود. من آن موقع ۷ ساله بودم.
حسینعلی حدادی ادامه می دهد: از هفت سالگی توی این قهوه خانه بودم، تابستان و زمستان؛ تا الان که هشتاد سالم است. از همان ابتدا هم دو چیز در قهوه خانه ممنوع بود؛ سیگار و قلیان.
و جالب این که نام قهوه خانه، «قلیانی» بوده است. تناقضی که نبرد رستم و اکوان دیو را به ذهن می آورد.
از شاهنامه خوانی تا ورود تلویزیون ۳تومانی
قهوه خانه قلیانی در صحبت های حاج حسینعلی کارکردی پاتوقی پیدا می کند: از ابتدا اینجا پاتوق اهالی طرشت بود. ساختمان قهوه خانه در چوبی بزرگی داشت و صبح ها میزبان بار برانی بود که از کن و سلوقان راه میدان گمرگ را پیش می گرفتند و اینجا صبحانه می خوردند. پیش از ظهرها هم محفلی بود برای گپ و گفت پیرمردان و مالکان طرشتی.
و دور تا دور این قهوه خانه باغ بود و باغ.
نقالی مرشد غلامعلی پخش می شود در آهنگ صحبت های پیرمرد که ماه های رمضان نقالی می کرد و شاهنامه خوانی که سال هاست ور افتاده است.
شاید ورود تلویزیون پرده نقالی را به پستو برده باشد؛ حاج حسینعلی می گوید: ۳ تومان دادیم و تلویزیون خریدیم؛ سال ۱۳۱۷. تلویزیون که آمد، دیگر جای سوزن انداختن توی قهوه خانه نبود؛ ملت می آمدند و ساعت ها پای «نقالی» تلویزیون می نشستند.
یک سابقه هم در کلانتری ندارم
فضای سنتی قهوه خانه، پای سینماگران را هم به اینجا باز کرده است؛ قبل و بعد از انقلاب، اینجا لوکیشن چند فیلم بوده و این روزها هم پاتوق برخی سینماگران شده است.
حاج حسینعلی می گوید: تاحالا یک بار هم توی این قهوه خانه دعوا نشده است. همین پاتوق بودن اینجا باعث شده من هنوز یک سابقه در کلانتری نداشته باشم.
می خواهم سنت و مدرنیته را گره بزنم
حضور سینمایی ها در قهوه خانه، اثرش را روی یکی از پسرهای حاج حسینعلی گذاشت؛ مهدی، این روزها کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر می خواند.
می گوید: برای این قهوه خانه کهن، برنامه های زیادی دارم؛ می خواهم شاهنامه خوانی را احیا کنم و قهوه خانه بشود پاتوق سینمایی ها و دوستداران شعرهای آیینی و ملی.
بعد شروع می کند به نام بردن فیلم هایی که گذرشان به قهوه خانه رسیده است؛ از مردان خشن در قبل انقلاب تا سریال یادآوری به کارگردانی حجت قاسم زاده، یک سرقت بی نقص مسعود منصوری و سریال شاید برای شما اتفاق بیفتند و...
و این فیلم ها را گره می زند به علاقه اش به سینما: ورود من به سینما از روی کنجکاوی بود؛ پاسخ به این سوال که چطور می شود یک اتفاق ۵۰ ساله را در دو ساعت گنجاند. همین سوال هم بود که سال ۸۸ مرا نشاند پشت میز دانشگاه در رشته کارگردانی.
تصویر قهوه خانه باید در ذهن مردم اصلاح شود
ساخت مستندی برای تطهیر قهوه خانه ها فکری است که این روزها ذهن مهدی را رها نمی کند: متاسفانه اسم قهوه خانه ها خیلی بد در رفته است؛ تصویر غالب مردم از این فضا محلی است برای کشیدن قلیان و جمع شدن جوانان بیکار دور هم. اما قهوه خانه ها کارکردهای بسیاری دارد که متاسفانه فراموش شده اند، اما قابلیت احیا دارند.
و ادامه می دهد: ارشدم را هم در رشته کارگردانی نمایش ادامه داده ام و همین باعث شده بخواهم شاهنامه خوانی را در قهوه خانه احیا کنم تا دینم به رشته ام ادا شود.
بر نقش میراثی قهوه خانه تاکید می کند و آن را در مقابل کافه هایی قرار می دهد که بومی مردم ایران نیستند: اگر پدرم اجازه دهد، تصمیم دارم اینجا را گسترش دهم، نگاهم این است که این فضای سنتی را با توجه به شرایط سینما زنده نگه دارم تا با اقتضائات زندگی مدرن، این بافت هم از بین نرود.
اینجا کسی به گوشی موبایلش خیره نمی شود
«تغییر سبک» در لابه لای صحبت های مهدی بالاترین بسامد را دارد؛ می گوید: وقتی وارد این قهوه خانه می شوید، کمتر کسی را می بینید که زل زده باشد به گوشی موبایلش؛ گوشی ها جایی در میان پاتوق ندارند.
بعد سر انتقادها باز می شود؛ از بی توجهی به کارکردهای میراثی قهوه خانه ها و حفظ سنت تعزیه و شاهنامه خوانی و می رسد به سینما؛ می گوید: هنر نیاز به حمایت دارد. رها کردن این همه جوان با استعداد منطقی نیست.
کارنامه حرفه ای اش را که ورق می زند، از نویسندگی و ساخت مستند سینما چیست درباره شیوه کار کارگردانان بزرگ سینمای ایران گرفته تا بازی در فیلم های یک سرقت بی نقص و دستیار کارگردانی فیلم سینمایی بی تو به چشم می خورد. اما آن چه بیش از همه بر زبانش جاری می شود، تغییر است و تغییر و تغییر.
ارسال نظر