مخفی کاری!
زمانی که خانواده آرش به خواستگاری ام آمدند تصمیم گرفتم همه خصوصیات و از جمله بیماری صرعم را صادقانه برای آن ها بازگو کنم نمی خواستم زندگی ام از همان ابتدا با حیله گری و پنهان کاری آغاز شود اما خانواده ام با این بهانه که «اگر حقیقت را بگویی تا پایان عمر نمی توانی ازدواج کنی.»مرا از این کارمنع کردند تا این که ...
به گزارش پارس به نقل از خراسانزن 23 ساله ای که کودک یک ساله ای را در آغوش داشت و دست پسر 4 ساله ای را نیز گرفته بود وارد اتاق مشاور کلانتری امام رضا (ع) مشهد شد. او که اشک در چشمانش حلقه زده بود و بغضی گلویش را می فشرد با دستانی لرزان دادخواست طلاق را از داخل کیفش بیرون آورد و در حالی که به چشمان کودک خردسالش خیره شده بود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) مشهد گفت: 6 سال قبل وقتی به همراه مادرم در صف نانوایی ایستاده بودم زن میانسالی با مادرم به گفت وگو نشست و آدرس منزلمان را از مادرم گرفت. چند روز بعد آن زن مرا برای پسرش خواستگاری کرد این درحالی بود که ازمدت ها قبل به بیماری صرع دچار شده بودم و داروهای اعصاب و روان مصرف می کردم و در صورتی که به هر دلیلی نمی توانستم داروهایم را استفاده کنم به حالت «غش» روی زمین می افتادم و چیزی متوجه نمی شدم. قبل از آن که مراسم خواستگاری به صورت رسمی برگزار شود تصمیم گرفتم تا ماجرای بیماری ام را به همسر آینده ام و خانواده او بگویم اما پدر و مادرم با تهدید مرا از این کار منع کردند تا این فرصت طلایی برای ازدواج را از دست ندهم من هم که به حرف های پدر و مادرم اعتماد داشتم این موضوع را پنهان کردم و تا مدت ها به طور مخفیانه داروهایم را مصرف می کردم اما روزی آرش متوجه ماجرا شد و کارمان به مشاجره و درگیری کشید. آن روز پدرم تعهد داد تا مداوای کامل من هزینه های درمان را بپردازد آرش هم به خاطر نوزاد چند ماهه ام گذشت کرد و با این وجود بخشی از هزینه های درمان را نیز پرداخت می کرد اما چند سال بعد به خاطر خسارتی که به یک اتومبیل در محل کارش وارد کرده بود ناچار شد تاوان سنگینی بپردازد و به همین دلیل دیگر از عهده مخارج من برنمی آمد این درحالی بود که دیگر پدرم نیز کمکی به ما نکرد و کارمان به شکایت کشید از سوی دیگر خانواده همسرم او را تحریک کردند که زن دوم بگیرد و همین اتفاق نیز افتاد هنوز مشکلات مالی ما حل نشده بود که مخارج هوویم نیز به زندگی ما اضافه شد شوهرم در این شرایط به فردی پرخاشگر و عصبانی تبدیل شده بود ودر محل کارش دردسرهای زیادی را به وجود می آورد تا این که از محل کارش اخراج شد و بدین ترتیب در حالی که همسرم در انزوا قرار گرفته و افسردگی و بیکاری از او یک بیمار روحی ساخته بود، هیچ کس کمکی به ما نکرد و در شرایط سختی قرار گرفتیم دیگر نمی توانم این وضعیت را تحمل کنم و تصمیم به طلاق گرفته ام تا شاید بتوانم 2 فرزندم را به تنهایی بزرگ کنم اما می ترسم...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر