اگر من گناه کردم و راحت بودم آخر چه بلایی بر سرم می آید؟!
به گزارش پارس به نقل از پایگاه حجت الاسلام و المسلمین جاودان اگر من گناه کردم و راحت بودم و بعد از گناهم هم باز هم راحت بودم و هیچ دغدغه خاطری ندارم، اولا این خیلی مشکل است. معلوم نیست اصلا چیزی از ایمان برای این آدم مانده باشد.
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین
روایت از حضرت صادق علیه السلام است. روایت خیلی خوبی است. شامل همه ما ها هم می شود و هست. این حدیث اول ماست که عرض کردم. این حدیث از حضرت رضا علیه السلام است. حدیث خیلی قشنگی است. قالَ أوحَی الله عَزَّ وَ جَل إلی نَبیّ مِنَ الأنبیاء. خدای تبارک و تعالی به یکی از پیامبران خودش وحی فرمود. عبارتی است که عرض کردم عبارت خیلی قشنگ و ممتازی است. إذا اُطِعتُ رَضیتُ. من جاهای دیگر هم چندین بار خوانده ام. إذا اُطِعتُ رَضیتُ. وقتی من اطاعت شوم، وقتی مردم از من اطاعت کنند، من راضی می شوم. وقتی اطاعت شوم، رضایت پیدا می کنم. راضی می شوم. و إذا رَضیتُ، وقتی راضی شدم، بارَکتُ. برکت خواهم داد. وقتی راضی شدم، برکت خواهم داد. وَ لَیسَ لِبَرَکَتی نَهایَهٌ. برکت من پایان ندارد. در برابر وَ إذا عُصیتُ. وقتی که معصیت شدم و کسانی مخالفت کردند، وَ إذا عُصیتُ، غَضِبتُ. وقتی معصیت شدم، غضب می کنم. وَ إذا غَضَبتُ، وقتی غضب کردم، لَعَنتُ. یعنی چه؟ لعن می کنم. وَ لَعنَتی تَبلُغُ سابِعَ مِنَ الوَري. لعنت من تا هفت پشت جریان خواهد یافت. حالا نترسید. عجله نکنید. خب. اطاعت باعث رضایت خدا می شود. خب روشن است دیگر. اطاعت از خدا باعث رضایت او می شود. و رضایت او برکت به بار می آورد. اطاعت برکت به بار می آورد. اینها خیلی روشن و واضح است و همه مان هم قبول داریم. اطاعت از خدا برکت به بار می آورد. این برکت می تواند تا بینهایت پیش برود. تا بینهایت. انبیاء و بزرگان و اولیاء خدا از کجا به اینجا رسیده اند؟ از اطاعت خدا رسیده اند. انقدر برکت می شود که ما درمورد ائمه می گوییم اینها معدن برکت خدا هستند. یک شخص در مقام اطاعت و برکتی که از آن اطاعت نتیجه می شود، تا جایی می رسد که معدن برکت می شود. این برای همه ما می شود. این را مکرر عرض می کردم. حالا به عنوان قصه برای فهمیدن مساله و برای روشن شدن. فرموده بودند برای این به حضرت خضر، خضر می گفتند که هرجا روی زمین راه می رفت، زمین زیر پایش سبز می شد. نمی خواهم این را بگوییم و رویش بایستیم و از آن دفاع کنیم. می خواهیم مطلب را عرض کنیم. آدم انقدر با برکت می شود که هرجا می رود، بلا از آنجا دور می شود. هرجا می رود، برکت می بارد. همه ما آرزو می کنیم یک باری شاید، امام زمان علیه الصلاه و السلام به این مجلس ما بیایند که از بس از ما دور است، آرزویش هم خیلی از ما دور است یا اصلا نیست. می گوییم آقا یک وقتی در آن اتاق که خدا مرحمت کرد و به حسینیه برگشت، یک وقتی حضرت ولیعصر تشریف آورده اند. چند سال پیش؟ مثلا هفتاد هشتاد سال پیش. ما هنوز می گوییم اینجا... از بس آن شخص با برکت است. این با برکتی اش از چیست؟ امیرالمومنین تعریف کرده است. یعنی معرفی کرده اند. فرمودند ما اطاعت می کنیم، معصیت نمی کنیم. خدا را یاد می کنیم، فراموش نمی کنیم. خدا را شکر می کنیم، کفران نمی کنیم. سه تا. شکر ما شکر همیشگی است. اطاعت ما اطاعت همیشگی است. یاد کردن خدا برای ما همیشگی است. اطاعت. این اطاعت برکت می آورد. این اطاعت برای من هم برکت می آورد. برای شما هم برکت می آورد. هرکس اطاعت کند و معصیت نکند. چون اگر اطاعت کند و معصیت هم بکند، همدیگر را خنثی می کنند دیگر. حالا حدیثش را می خوانیم. این برکتی که از اطاعت خدا بدست می آید. مثلا من نماز درست می خوانم. اول وقت هم می خوانم. این می شود اطاعت خدا. حالا چون جوان و نوجوان در میان ما هست، مثلا نسبت به پدر و مادرش [مراعات کند]. ما یک دوستی داشتیم که خیلی قشنگ چَشم می گفت. حالا پدر و مادرش هم با او یک جنگی داشتند که یک جنگ خانمان سوزی بود. جنگ بالخصوص مادر علیه این و خانمش به پا کرده بود. این هم فقط به آنها می گفت چشم. هرچه می گفتند، می گفت چشم. باز دست شان را ماچ می کرد. پایشان را. اینجوری ها. اگر یک آدم اینطور نسبت به پدر و مادرش چشم بگوید، خب خدا از این آدم راضی می شود. این رضایت برکت می آورد. ممکن است این برکت تمام عمر آدم را بپوشاند. رضایت پدر و مادر برکت به بار می آورد و برکتش تمام عمر آدم را تبدیل به سعادتمندی و خوش بختی کند. حالا. پس ببینید لفظش را تکرار می کنم که آشنا شوید. إذا اُطعتُ رَضیتُ. اگر اطاعت شوم، راضی خواهم شد و اگر راضی شدم برکت خواهم داد. وَ لَیسَ لِبَرَکَتی نَهایَهٌ. اگر آدم به این خط بیاید و این برکت شامل حالش شود، تا ابد می رسد. به یک برکتی تا ابد. برکت اصلا یعنی چه؟ در زبان فارسی برکت یعنی چه؟ یعنی خیر. برکت یعنی خیر. خیر بر سر و رویش می ریزد. غرق می شود. ببینید دیگر شر [نیست]. خب.
یک حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السلام است که می فرماید: قالَ إنَّ اللهَ عزَّ وَ جَل إذا أرادَ بِعَبدٍ خَیرا. وقتی خدای تبارک و تعالی به بنده ای نظر خیر داشته باشد. چطور می شود نظر خیر داشته باشد؟ خیر چه بود؟ برکت. اگر خدای متعال به بنده ای نظر خیر داشته باشد، از کجا می شود؟ این دارد حرف گوش می دهد. نَکَّتَت فِی قَلبِهِ نُکتَهً مِن نُور. در قلبش یک نقطه نورانی ایجاد می کند. باز قدیم ها این را برایتان خوانده ام. فرمودند که قلب هر مومنی مُبهَمةً عَلَی الإیمان. در ساختمان اولیه ماها که مثلا بچه مسلمان هستیم و فرض کنید از دوازده سیزده سالگی، از چهارده سالگی نماز را شروع کردیم و نماز خواندیم و مثلا روزه گرفتیم و این طورهایی که آن طرفی ها هستند، ماها به فضل خدا و به مرحمت خدا، مثلا به خوبی خانواده نیستیم. خب این یک مومن معمولی است. این مومن معمولی قلبش نورانی است. اما این نورانیت چقدر است؟ عبارت آن حدیث مُبهَمةً عَلَی الإیمان است. یک نور مبهمی است. آن وقت بعد آنجا فرمودند که فَإذا أرادَ إستِنارهَ ذلِک. اگر خدای متعال خواست که این قلب نورانی شود. یعنی آن ابهام برطرف شود. حالا به وضوح و روشنایی برسد. چکار می کند؟ این کار را می کند. حالا به آن کار نداریم. داریم از اینجا مطلبش را می گوییم. إذا أرادَ بِعَبدٍ خَیراً اگر خدای متعال نسبت به بنده ای نظر خیر داشته باشد، که این به خاطر این است که این بنده اطاعت کرده. حرف گوش کرده. نمازهایش را درست می خواند. مثلا اول وقت می خواند. چه عرض کردیم؟ مثلا حرف پدر و مادرش را گوش می دهد. مثلا. نَکَّتَت فِی قَلبِهِ نُکتَهً مِن نُور. یک نقطه نورانی در دلش روشن می شود. آن ابهام برطرف می شود. اما نه همه. کامل نه. ذره ذره. خب. فَأضاءَ لَهُ سَمعَهُ و قَلبَهُ. بفرمایید همه وجودش را روشن می کند. این کم کم اتفاق می افتد. اگر یک گوش به نوری که خدای متعال در دل قرار داده روشن شود، این گوش دیگر گناه نمی کند. دیگر گناه نمی کند. امکان ندارد گناه کند. اگر زبانش به آن نور، نورانی شود، دیگر امکان ندارد دروغ بگوید. امکان ندارد. خب؟ اما در برابر، وَ إذا أرادَ بِعَبدٍ سوءاً ببینید باز همان عبارتی است که در آن حدیث بود. مومن معمولی قلبش مُبهَمةً عَلَی الإیمان یا مَطوِیَةً عَلَی الإیمان. در هم پیچیده است. ایمانش وضوح ندارد. هنوز به روشنایی کامل نرسیده است. چگونه واضح می شود؟ چگونه روشنایی کامل می شود؟ به عمل کامل می شود. به اطاعت. اصل و ریشه اش از اطاعت بود. آن به اطاعت تقویت می شود. مدام نور زیادتر می شود. نور زیادتر می شود تا تمام وجودش را [بگیرد]. پیغمبر یک فرمایشی درمورد عمار یاسر فرمودند. عمار. فرمودند عمار از فرق سرش تا نوک پنجه های پایش پر از ایمان است. این نتیجه پی گرفتن عمل درست است. وَ إذا أرادَ بِعَبدٍ سوءاً وقتی که خدای تبارک و تعالی نسبت به بنده ای اراده سوء داشته باشد. اراده سوء داشته باشد یعنی چه؟ مگر خدای تبارک و تعالی با بنده ای دشمن است؟ العیاذ بالله مگر خدا با بنده اش دشمن است؟ با بنده اش دشمن نیست. قرآن مکرر می فرماید دیگر. فرمودند قرآن باعث هدایت است. باعث ضلالت هم هست. اما باعث ضلالت است یعنی چه؟ در آیه 26 سوره مبارکه بقره می فرماید: وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ همه پرده ها را دریده. هیچ چیزی دیگر باقی نگذاشته. خب بله. به قرآن نگاه می کند، بدش می آید. باعث ضلالتش می شود. حالا می فرماید: إذا أرادَ بِعَبدٍ سوءاً اگر به بنده ای اراده سوء کند که عرض کردیم نتیجه عمل خود آدم است. اصلا فرض نداردها. ضلالت و اراده بد، اصلا چنین چیزهایی از خدای متعال فرض ندارد. مگر اینکه نتیجه عمل خودش باشد. مگر نتیجه عملش باشد. نَکََّتَت فِی قَلبِهِ نُکتَةً سَوداء در قلبش یک نقطه سیاهی ایجاد می کند. فَاظلَمَ لَها سَمعَ هُوَ حالا تمام وجودش ظلمانی می شود. حدیث بعدی هم باز نظیر این است. باز حضرت صادق علیه السلام فرمود إنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَل إذا أرادَ بِعَبدٍ خَیراً نَکَّتَت فِی قَلبِهِ نُکتَةً بَیضاء وَ فَتَحَ مَسامِعَ قَلبَهُ وَ وَکَّلَ بِهِ مَلَکَاً یُسَدِّدُهُ حدیث هایی که می خواستیم نبوده. من فقط نشانی دادم بنویسند و به من بدهند. نشد. خب اگر خدای متعال نسبت به بنده ای اراده خوبی کند، در قلبش یک نقطه سفیدی یا نورانی قرار می دهد. و نتیجه های دیگری هم [گفته شده.] گوش قلبش باز می شود. بفرمایید که چشم قلبش باز می شود. آدم با قلبش می تواند چیزهایی ببیند که دیگران نمی بینند. با گوش دلش می تواند چیزهایی بشنود که دیگران نمی شنوند. و یک فرشته هم دائما دارد روی این آدم کار می کند. مدام کار می کند که این بهتر شود. و إذا أرادَ بِعَبدٍ سوءاً وقتی که اراده سوء درمورد بنده ای کرد، نَکََّتَت فِی قَلبِهِ نُکتَهً سَوداء در قلبش نقطه سیاهی قرار می دهد و گوش قلبش را می بنند. دیگر چیزی از حق نمی شنود. آنجا حق را می شنود. حق را می شنود. ببینید سخن حق یک دانه است. هم گوش این می شنود و هم گوش آن. اما این می فهمد و آن نمی فهمد. آن حرف بد را می شنود و می فهمد. این حرف بد را می شنود و نمی فهمد. در اثر عمل خود آدم است. بعد هم می گویند یک شیطانی را مامور می کنند که دائما دارد روی این کار می کند که خراب ترش کند. عرض کردم متاسفانه آن حدیث هایی که می خواستیم نشد. به اصل حدیث مان برگردیم. فرمودند که إذا اُطِعتُ رَضیتُ. وقتی اطاعت شدم از آن بنده ای که اطاعت شده است راضی می شوم و وقتی راضی شدم، برکت می دهم و برکت من نهایت ندارد. و اگر مخالفت شدم غضب می کنم و غضب من لعنت به بار می آورد. لعنت یعنی چه؟ دوری از رحمت خدا. هرگناهی یک ذره آدم را از خدا دور می کند. اگر جبرانش کردی خب حل می شود. اگر جبران نکردی، یک قدم عقب، یک قدم عقب، یک قدم عقب. آدم می رود تا به کفر می رسد. حالا آن حدیثی که من نظرم بود این بود که اصل قلب یک نورانیت اولیه دارد. با یک گناه یک نقطه سیاه در آن قلب پیدا می شود که اگر آن نقطه سیاه را جبران کرد که خب جبران می شود. اگر جبران نکرد، گناه بعدی آن را زیادتر می کند و گناه بعدی زیادتر می کند. یک مرتبه سیاهی تمام قلب را می گیرد. وقتی سیاهی تمام قلب را گرفت می گویند قلب برعکس می شود. مَنکُوس. قلب یعنی چه؟ یعنی مرکز ادراک آدمی. همه ادراکات آدمی از قلب برمی خیزد. وقتی مرکز قلب سر و ته شد و معکوس و منکوس شد، یعنی خوب را بد می فهمد و بد را خوب می فهمد. هرچه خوبی می گویی نمی فهمد. هرچه برای خوبی استدلال می کنی، نمی تواند درک کند. نمی تواند قبول کند. تمام حرف های بدی را خوب می فهمد و خوب قبول می کند. یک دانه حرف خوب را هم نمی تواند بپذیرد. ما اینجور آدم ها را دیده ایم. نتیجه چیست؟ نتیجه کارهایی است که آدم پی در پی و پی در پی بدون جبران کردن انجام داده. ببینید جبران کردن یک مساله مهمی است. اگر آدم مسلمان و مومن باشد، نمی شود بدی کند و بعد هم رها کند. نمی شود. من گناه می کنم و راحت از کنارش می گذرم. اگر یادتان باشد این را مدام عرض کرده ایم. اگر من گناه کردم و راحت بودم و بعد از گناهم هم باز هم راحت بودم و هیچ دغدغه خاطری ندارم، اولا این خیلی مشکل است. معلوم نیست اصلا چیزی از ایمان برای این آدم مانده باشد. نمی شود آدم گناه کند و... خب آدمیزاد ممکن است یک وقت خطا کند. خب این ممکن است. اما بعد چه؟ بعد هم راحت است. اگر راحت است دیگر نیست. معلوم می شود به اصل ایمانش لطمه خورده. اگر راحت نیست و دغدغه خاطر دارد که چرا این کار را کردم و چرا این حرف را زدم و چرا این اشتباه را کردم، اگر آدم اینطور باشد، نشان می دهد که ایمان دارد. خب اگر ایمانش یک اندکی جان داشته باشد، او را وادار می کند که جبران کند. اگر جبران کرد که خب مشکل حل شده و آن سیاهی ای که پیدا شد برطرف شده. اگر جبران نکرد، بعدی و بعدی و بعدی می آید تا آدم به طور کلی از ایمان خارج می شود.
خب وقت مان کم است. تولد حضرت جواد علیه السلام است. یک نکته ای هم از ایشان عرض کنیم. خب می دانید که ایشان خیلی خردسال بود که پدرشان حضرت رضا علیه السلام از مدینه رفتند. ایشان نه ساله بودند که به مقام امامت رسیدند. خب امام هم تقریبا سه چهار سال در خراسان بودند. یعنی وقتی که حضرت رضا از مدینه بیرون آمدند، فرزندشان تقریبا پنج ساله بودند. تقریبا. خب بعد ایشان به خراسان رفتند. آنجا برای حضرت جواد علیه السلام، برای فرزندشان یک نامه نوشتند. فرمودند که به من گفته اند و خبر داده اند وقتی غلامان و خدمتکاران می خواهند شما را از خانه بیرون بیاورند، از در معمولی و رسمی خانه بیرون نمی برند. چرا؟ چون جلوی در رسمی خانه فقرا نشسته اند. آنهایی که کار دارند و حاجت دارند و مشکل دارند، آن دم نشسته اند که شما عبور کنید و مشکل شان را به شما بگویند و شما حل کنی. از یک در پشتی می برند که تو آنها را نبینی و آنها هم تو را نبینند. این کار را نکن. از همان در برو که فقرا تو را ببینند. حضرت رضا علیه السلام به حضرت جواد سفارش کردند از یک راهی برو که فقرا دستشان به تو برسد. به عبارت دیگر تو برو سراغ فقرا. نه فقرا بگردند و تو را پیدا کنند. تو سراغ فقرا برو. حالا ما می خواهیم عرض کنیم که ماها یک مجموعه ای [از فقرا هستیم]. ببینید اول فقر ما فقر هدایت است. ببینید جوان ها و نوجوان ها. از الان تا پایان عمر شما مثلا شصت هفتاد سال مانده. آدم در شصت هفتاد سال، هزار رنگ می شود. هزار رو می شود. آنهایی که دانشگاه نرفتند، به دانشگاه می روند. در دانشگاه صدتا خطر هست. از دانشگاه بیرون آمدند و سراغ کار رفتند. کار هزار تا خطر است. ازدواج نکرده و ازدواج می کند و بعد از ازدواج هزار جور خطر است. هزار جور است. کل زندگی یعنی خطر. حالا به عبارت دیگر می توانیم بگوییم کل زندگی یعنی امتحان. آدم در معرض امتحان قرار می گیرد. حوادث مختلف. خب. اینها. آدم نیاز دارد که خدا کمکش کند. خدا کمکش کند. همیشه. همه جا. اگر یک روزی خدای متعال کمک نکند، چه کسی بدون کمک خدا می تواند یک قدم بردارد؟ می تواند بماند؟ سر جایش بماند؟ هیچ کس بدون کمک خدا نه سر جایش می ماند و نه می تواند یک قدم بردارد. ببینید تا خدای متعال ما را رها کند، شیطان ما را برده. اصلا لحظه ای وجود نداردها. که خدای متعال ما را رها کند و شیطان ما را نبرد. برایتان نمونه عرض می کنم. شما می خواهید یک کاری بکنید. تصمیم گرفتید یک کاری بکنید. نقشه کشیده اید و برنامه گذاشته اید. اما ان شاء الله نمی گویید. وقتی ان شاء الله نمی گویید، خدا خودش را کنار می کشد. حالا با اصطلاح ها. ما می مانیم در دست شیطان. در دست حوادث روزگار. نمی گذارند آدم یک قدم بردارد و به مقصدش برسد. ان شاء الله که بگوییم، از دل ها؛ اگر یک ان شاء الله درست بگوییم، امکان رسیدن به مقصد وجود دارد. بدون ان شاء الله امکان رسیدن به مقصد وجود ندارد. یادتان بماند. یک وقت پسرم آمده بود پیش من. گفت من تا دبیرستان بودم، خوب بودم. شاگرد اول بودم. چه بودم. همه اش موفقیت بود. اما حالا امسال مثلا یک سال است به دانشگاه رفته ام و هرچه نقشه کشیده ام نشده. خب نمی شود آدم نقشه بکشد. اگر آدم نقشه بکشد و خدا را یاد نکند و بر خدا توکل نکند، حتما شکست می خورد. ببینید حتما شکست می خورد. هیچ کدام از نقشه هایش را موفق نمی شود. دنیایی یا آخرتی فرقی نمی کند. هرجور شما برای فردا و یک ساعت بعد نقشه می کشی و خدا را در نظر نگرفتی، آن به نتیجه نمی رسد. حالا مثال بود. همیشه آن کمک لازم است. بنابراین حالا ما امروز که روز تولد حضرت جواد علیه السلام است و ما بهانه داریم، دسته جمعی [می رویم در خانه ایشان]. امروز بهانه داریم. روزهای دیگر می گوییم به آن حضرت چه بگوییم؟ یا به حضرت رضا علیه السلام چه بگوییم؟ ما اگر اهل اطاعت بودیم، خب، آنجا جا داشتیم. اگر اهل اطاعت بودیم، آنجا جا داشتیم. اما که. نمی دانم شیخ حر عاملی را [می شناسید یا نه]. قبر مطهرشان روبه روی پنجره فولاد است. ایشان می گوید من هر حاجتی داشتم، رفتم خدمت حضرت رضا و گرفتم. هر حاجتی. خب آدم اینطوری است. آدم درست. هر حاجتی داشتم، رفتم گرفتم. آن دوست مان، استاد ما نسبت به حضرت معصومه سلام الله علیها اینگونه بود. گفت اصلا من نگفته حاجتم را گرفتم. نگفته. اگر آدم درست باشد اینگونه است. اگر درست هستید که خب خوشا به حالتان. آنهایی که مثل بنده درست نیستند، ما می گوییم که بهانه ندارند دیگر. روزهای معمولی بهانه نداریم. اما امروز که روز تولد حضرت جواد علیه السلام است هم نسبت به حضرت رضا می توانیم یک عرضی بکنیم و هم نسبت به خود حضرت جواد علیه السلام. می گوییم که پدر بزرگوار شما به شما گفتند شما به دنبال فقرا برو. حالا ما یک مجموعه ای اینجا نشسته ایم. مشکلاتمان هم مشکلات دنیا است و هم مشکلات هدایتی و آخرتی مان است. وضع کشور ما و وضع جهان را هم می دانید. ببینید جهان به مقابله ما برخواسته است. جهان. یک چیز کوچولو عرض می کنم توجه کنید. ببینید کشور ما یک بند تسبیح دارد که جمع کرده است. آن بند تسبیح این کشور را جمع کرده. اگر یک روز نباشد چه می شود؟ نمی دانیم چه می شود. همه اینها را به خدمت حضرت رضا علیه السلام و به خدمت حضرت جواد علیه السلام عرض می کنیم. مشکلات شخصی مان را می گوییم. کم و زیادش هم مهم نیست ها. فقط مهم این است که ما راست بگوییم. به در آن خانه راست حرف بزنیم. اگر راست حرف بزنیم می شنوند و جواب می دهند. عرض می کنیم که آقا پدر بزرگوار شما به شما سفارش فرمودند و امر کردند که شما به دنبال فقرا بروید. ما فقرا اینجا نشسته ایم. بهانه هم برای اینکه دست مان را به سوی شما دراز کنیم داریم. امیدی غیر از شما هم هیچ کس دیگر و هیچ جای دیگر نداریم. شما هستید و پدران شما. یک نظر مرحمتی. یک عنایتی. یک حل مشکلی. مشکلات روحی مان را. مشکلات و آن صفات بدی که در سینه های ما هست و بعدها گریبان گیر ما خواهد شد. ما جایی نداریم. خودمان هم مرد همتی که کاری کنیم [نیستیم].
ارسال نظر