پايگاه خبري تحليلي «پارس»- سپیده اشرفی- درد را می‌نوشند و یکجا سر می‌کشند. پیکرشان پر شده از درد آنهایی که حالا باید تیمارشان کنند. درد را می‌نوشند و آرام آرام صورت‌ها و دست‌هایشان درد‌نشین می‌شود. داروها را که بالا و پایین می‌کنند، دیگر نفس‌شان از جای گرم بلند نمی‌شود؛ نفس‌شان از سم و مواد شیمیایی است که پر و خالی می‌شود. می‌نشیند به وجودشان و یکباره از یکجای بدنشان پیدا می‌شود. اول با درد است و بعد می‌فهمند که خودشان هم یکی از بیماران این بخش شده‌اند. 

بخش بیماران سرطانی یکی از بیمارستان‌های دولتی
به قدر رد کردن دو پاگرد که ساختمان را بالا روی، پشت سنگرهایشان ایستاده‌اند و چهره‌شان از کار هر روز تکیده شده است. روپوش سفید و سرمه‌‌ای که به تن دارند به غلط فرمانده‌های این بخش نشان‌شان می‌دهد. کمی که عمیق‌تر شوی، درد را در لابه‌لای چین‌های صورتشان می‌توانی بیرون بکشی. اسم پرستار را یدک می‌کشند و خودشان هم می‌دانند که وقتی این اسم را داشته باشند، همه انتظار صبر دارند و سکوت. انتظار دارند که دیگران را تیمار کنند و خودشان بیمار نشوند.

پرستاران بخش سرطان هستند. وظیفه‌ای ندارند اما قانون بیمارستان وادارشان کرده که داروهای شیمی‌درمانی را هم ترکیب کنند و این یعنی آغاز تبدیل شدن‌شان از تیمار کننده به بیمار. آرام آرام داروها را بو می‌کشند و ریه‌شان را از داروهای شیمیایی پر و خالی می‌کنند. چند ماهی که بگذرد، کم‌پشت شدن موهایشان اولین نشانه‌ها را به رخ‌شان می‌کشد؛ می‌فهمند که تاثیر داروهای شیمی‌درمانی آرام به جای نشستن به جان بیماران، حالا به تن آنها نشسته است. همین هم می‌شود که بسیاری از پرستاران بخش سرطان در بیمارستان‌های دولتی، خودشان دست کم یک بار به سرطان دچار شده‌اند. می‌خندد و می‌گوید:" دچار یعنی عاشق." سابقه‌ تعداد سال‌هایی که در این بخش مانده دو رقمی شده و حالا قوت‌اش تحلیل رفته است.

کسی نیست که تیمارمان کند
قدر خوردن یک چای در لیوان‌های یک‌بار مصرف رنگ و رو رفته بیمارستان، می‌نشیند و از دوران بیماری همکارانش می‌گوید. شعری که می‌گوید شعر زندگی خودش است:" دچار یعنی عاشق. اصلا مگه میشه که ما پرستارها عاشق نباشیم."

آرام دردهایش را از پشت خاطراتش بیرون می‌کشد و چهره‌ عاشقش قدری رنگ می‌بازد. یادش می‌آید که چند همکارش را همینطور از دست داده است. می‌گوید و گاهی تاکید می‌کند که سرطان بیماری کشنده نیست اما نیاز به رسیدگی دارد و تو فکر می‌کنی که لابد کسی نیست که تیمارشان کند. کنار ظرف‌های ریخته شده در آشپزخانه، میزی گذاشته‌اند و حالا می‌نشیند پشت یکی از همین صندلی‌ها. چای جوشیده‌ای می‌ریزد و شکلاتی کنارش می‌گذارد. هرکاری می‌کند که بگوید اینجا زندگی در جریان است. حتی اگر گوشت و پوست هر کدام از آنها برای یک بار هم که شده، طعم سرطان را چشیده باشد. سلامت هم که می‌شوند، دوباره زندگی به شیوه اینجا در جریان می‌شود. ترکیب داروهای شیمی‌درمانی از سر گرفته می‌شود و استنشاق آن هم تکرار می‌شود. موهایشان می‌ریزد و برخی‌شان دیرتر مادر می‌شوند. همه اینها را به جان می‌خرند تا از بیماران ناتوان سرطانی پرستاری کرده باشند. 

قمار زندگی
چهره‌شان اما هنوز رنگ زندگی دارد. خیلی‌هایشان از قشر تحصیلکرده هستند که پرستاری را عاشقی می‌کنند و حتی حاضر شده‌اند در همین بیمارستان‌های دولتی داروهای شیمی‌درمانی ترکیب کنند و اسمشان پرستار باشد. میانه صحبت‌هایش که می‌شود، همکارش وارد می‌شود. با چشم نشان می‌دهد که یعنی این پرستار از همان پرستارانی است که روزگاری طعم سرطان را چشیده است. بیشتر شبیه به سوپروایزهاست تا پرستار. هیچ اشاره‌ای به سرطان نمی‌کند اما پای درد و دلش که باز می‌شود، می‌گوید که وقتی که به سرطان دچار بوده، همکارانش چقدر با دید ترحم به او نگاه می‌کرده‌اند. می‌گوید تمام آنچه که می‌خواست، همراهی بوده نه ترحم. درمان بوده نه درد.

تنها زمان کوتاهی از دوران بیماری‌اش، استراحت می‌کرد و بیشتر مواقع در حین بیماری به بیمارستان می‌آمد و کارهای روزمره‌اش را انجام می‌داد. به اینجای حرفش که می‌رسد، چشم‌هایش قرمز می‌شود و به بهانه نخوردن نهار، لقمه‌ای از نان مانده‌ در ظرف دربسته به دهان می‌دهد. می‌گوید که پرستاران این بخش همه عاشق هستند اما صدایشان تا به حال به گوش کسی نرسیده و حتی کمتر کسی می‌داند که بیشتر پرستاران بخش سرطان خودشان هم به سرطان دچار می‌شوند. تمام علت را هم در یک چیز می‌داند: ترکیب داروهای شیمی‌درمانی در داخل بخش.

استاندارد جهانی به این صورت است که کسی داروها را ترکیب کند و بعد از طریق همین پرستارها به بیماران داده شود. اما اینجا وضع متفاوت شده است. خودشان ترکیب می‌کنند و اسم‌اش را می‌نوشند و بعد به بیماران می‌دهند. صدایشان آرام است و چهره‌شان امیدوار. کمتر گزارشی از آنها نوشته‌اند و کمتر از دردهایشان روایت کرده‌اند. دیده نمی‌شوند اما می‌بینند. درد می‌کشند اما حرف نمی‌زنند. پرستارهای بخش سرطان این روزها جان‌شان را کف دست‌شان گرفته‌اند و میان ترکیب داروهای شیمی‌درمانی، تاس می‌ریزند و با زندگی‌ و عمرشان قمار می‌کنند.