ضرورت بازتعریف «جامعهشناسی شهرت»
پیام رسانهای سوگواری برای مرتضی پاشایی چیست؟/ اعتراض عمومي به جریان مبتنی بر نوعی اشرافیگری هنری
نشان از یک حضور معنادار داشت که بهنظر میرسد نیاز به نظریهپردازیهای بیشتری در باب «جامعهشناسی شهرت» دارد.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- مصطفی انتظاری هروی- شاید برای برخی تعجبآور بود؛ صحنههای تشییعجنازه یک خواننده جوان، آنقدر در شبکههای اجتماعی بازنشر شد که ورای این پرسش که آیا «مرتضی پاشایی» یک ستاره بود یا نبود، اکنون این سوال برجسته شده است که دلیل حضور انبوه جمعیت در مراسم تشییع او چه بود و یک ستاره هنری چگونه توانست چنین جمعیتی را برای تشییع پیکرش به خیابانها بکشاند؟
شاید متخصصترین افراد در برگزاری کمپینهای تبلیغاتی نیز نمیتوانستند پیشبینی کنند که یک خواننده جوان میتواند با مرگ خود، اینگونه خیابانهای اصلی تهران را قفل کرده و حتی رسانههای رسمی را در پوشش اخبار مربوط به آن غافلگیر کند.
هرچند پیش از این برپایی تجمعات خودجوش جوانان در شهرهای مختلف کشور نشان داده بود که وقتی عنصر «شهرت» در کنار عنصر محبوبیتزای «مرگ» قرار گرفته و نیز مظلومیت ناشی از «مبتلا شدن به سرطان» آن هم در «جوانی» چاشنی خلق یک کارکتر محبوب میشود، میتوان منتظر خلق صحنههایی از ازدحام جمعیت در پاسداشت یک خواننده بود، اما آنچه روز یکشنبه در تهران رخ داد، نشان از یک حضور معنادار داشت که بهنظر میرسد نیاز به نظریهپردازیهای بیشتری در باب «جامعهشناسی شهرت» دارد.
یکی از مهمترین دلایلی که مورد پاشایی را برای تحلیل دلایل محبوبیتی در این سطح حائز اهمیت میکند، عدم استفاده او از رسانههای جریان اصلی برای مشهور شدن است. هرچند وی از زمان مبتلا شدن به سرطان مورد توجه برخی رسانههای داخلی و خارجی قرار گرفت، اما سطح پوشش اخبار وی در صفحات هنری مطبوعات پرتیراژ ایران قابل مقایسه با بسیاری دیگر از خوانندگان نبود. وی همچنین با وجود ساخت برخی آثار هنری برای رسانه ملی، یکی از چهرههای مورد توجه صداوسیما به شمار نمیآمد و بنابراین نمیتوان گفت مانند برخی هنرپیشهها، محبوبیتش را وامدار رادیو و تلویزیون است.
این همه درحالی است که مرتضی پاشایی برای مخاطبانی نامآشنا بود که مشتری تولیدات تازه هنری در ایران و نسل جدید خوانندگان بودند. کسانی که حتی از خوانندگان لسآنجلسی عبور کرده و حامی طیفی از هنرمندان هستند که در کشور خود تنها امیدوار به شبکه توزیع مردمی و در خاطره ماندن خانه به خانه به لطف شبکههای اجتماعی هستند. هنرمندانی که هرچند ممکن است در چارچوب ارزشهای متعارف خبری در رسانههای حرفهای، چندان حائز کسب ارزش «شهرت» نبوده باشند، اما در دوران خلق آثار هنری اندکاندک توانستهاند طیفی از جوانان را جذب خود کرده و شبکه هواداران خود را توسعه دهند.
به این ترتیب شگفتی از آنچه در جریان مرگ پاشایی رخ داد بیشتر از آنجا ناشی میشود که رسانههای جریان اصلی در ایران قادر به برقراری ارتباطی موثر با تودههای مردم در جامعه ایران نبوده و گرفتار درد نخبهگرایی رسانهای هستند. بنابراین آنها تصویری از علایق جامعه ارائه میدهند که الزاما آن چیزی نیست که در جامعه وجود دارد. همین تصویر غیرواقعی از جامعه است که منجر میشود برخی رفتارهای مردم ایران برای بخشی از جامعه و بهویژه رسانههای نخبهگرا شگفتیساز قلمداد شده و آن ها قادر به درک این واقعیت نباشند که چرا در اوج حساسیتهای مذاکرات هستهای و یا اختلاف پاستور و بهارستان بر سر معرفی وزیر علوم، دهها هزار نفر از شهروندان ساکن پایتخت چنان حضوری در مراسم تشییع پیکر یک هنرمند جوان پیدا میکنند که ازدحام جمعیت مانع از دفن وی میشود.
بر این اساس بهنظر میرسد جامعهشناسان برای درک مفهوم واقعی شهرت (Celebrity) در جامعه باید اندکی از فضاسازیهای رسانهای فاصله گرفته و یا دستکم با عمق بیشتری به سلایق و علایق موجود در جامعه بیندیشند. اگرچه در نبود آمار واقعی درباره فروش محصولات هنری بهدلیل شایع بودن کپی این آثار، نمیشود به فهمی درست از محبوبیت و شهرت هنرمندان با توجه به آمار فروش دست یافت، اما وضع کنونی در ارتباط با رفتارهای فراتر از حدانتظار شهروندان در قبال مرتضی پاشایی نشان میدهد که باید در تبیین مدلهای فرهنگی توصیفگر سلیقه هنری جامعه تجدیدنظر کرد و دست از تبیینهای نخبهگرایانه متکی بر اعتقاد به «سلیقه فاخر» برداشت.
برخی منتقدان براین گمانند که رفتارهای تودهای جوانان در سوگ این خواننده ۳۰ ساله، نشان از افول سلیقه هنری شهروندان دارد. گزارهای که در دل، نوعی ارزشگذاری برای سلایق هنری و باور داشتن به سلیقه فاخر دارد. با این همه واقعیت این است که نگاهی به کارنامه چهار سال فعالیت حرفهای پاشایی نشان میدهد که او بسیار پرکار بوده است. چنان که رسانهها این فعالیتها را بازتاب دادهاند، او نزدیک به ۵۰ قطعه ساخته که آهنگسازی و خوانندگی عمده آن ها را خود عهدهدار بوده و برای برخی دیگر از خوانندگان هم موسیقی نوشته است. اما مرگ تراژیک او و صحنههایی که بعد از مرگش در اکثر شهرهای ایران حادث شد و حضور حیرت انگیز هوادارانش در خیابانها حکایت از تاثیرات عمیق او بر جامعه جوان دارد؛ جامعهای که حضورش در مراسم تشییع پاشایی را میتوان نوعی اعتراض به جریانی تلقی کرد که همچنان باور به «سلیقه فاخر هنری» دارد و از فرهنگ از بالا به پایین و مبتنی بر نوعی اشرافیگری هنری دفاع میکند.
بحث بر سر اینکه آیا چنین نگاه انتقادی درست است یا غلط، بستگی به بحث و بررسی صاحبنظران در حوزه موسیقی دارد، اما مرزبندی موجود میان بخشی از جامعه که قائل به فروریختن باور به «موسیقی فاخر» است و بخشی دیگر که نگران سلیقه موسیقیایی نسل جدید است، یک شکاف واقعی به حساب میآید که در سالهای آتی خود را بیشتر به نمایش خواهد گذاشت و ممکن است اثرات چنین مرزبندیهایی به ساحت سیاست نیز کشیده شود.
هر چه هست، اکنون جماعت موبایل به دست حاضر در سوگواری برای خوانندهای جوان، میخواهند حضور خود در عرصه عمومی را ثبت کنند. حضوری که نه به دعوت رسانههای جریان اصلی و یا حتی به طمع بازتاب رسانهای در مطبوعات و صداوسیما، بلکه با هدف اثبات حضورشان در ساحت فرهنگ جامعه صورت گرفته است تا پیامی باشد برای «برادران بزرگتر عرصه فرهنگ» که درباره نگاه خود به سلیقه عمومی و شناخت سلیقه مخاطبان در ایران تجدیدنظر کنند.
بیتردید بخش عمدهای از رفتارهای مردمی در سوگ مرتضی پاشایی ناشی از نوعی احساس آنی جمعی است که نمیتوان از آن غافل شد، اما برنده این حضور تفکری است که مرگ بیصدای نخبهگرایی رسانهای در ایران را نوید میدهد. تفکری که حضور خاموش تودهها در خیابان را به رخ رسانههای جریان اصلی میکشد.
خودت فهمیدی چی نوشتی، به چه کسی نوشتی، چه کسانی مورد خطابت بودند؟ یک مشت آسمون ریسمون. خدایی رسانه جریان اصلی کیه؟ اشرافی چیه؟ خدا را شکر نظرها را هم که مثل همیشه قفل کردی ببینیم مردم چی نوشتند.
اصلاً معلوم نیست دقیقاً چی میخواهید بگین . همه این ملت ریختند تو خیابان تا با خانواده این مرحوم همدردی کنند و همه بگن که نه تنها شما داغدار هستید بلکه ما هم داغدار هستیم . اون بنده خدا که به آسمان رفت ، شما دیگه دست بردارید . والا شیطون دست از سر مرده بر میداره ، شما دیگه چرا ؟!