شخصی خاری را در سر راه مردم کاشته بود. این خار بزرگ شد. گفتند: آقا بیا این خار را بکن. گفت: دیر نمی‌شود، بوته خاری است کنده می‌شود. دوباره گفتند. باز گفت: دیر نمی‌شود، حالا می‌کنیم، یک سال دیگر می‌کنیم! سال بعد بوته خار بزرگ‌تر شد ولی خارکن چطور؟! پیرتر شده. گفتند: بیا بکن. گفت: دیر نمی‌شود، بعد می‌کنیم. سال به سال بوته خار بیشتر رشد می‌کرد، بیشتر ریشه می‌دوانید، تنه‌اش کفلت‌تر، خارهایش تیزتر و خطرش بیشتر می‌شد اما خارکن پیرتر و از نیرویش کاسته می‌شد:

خاربن در قوّت و برخاستن خارکن در سستی و در کاستن

می‌خواهد بگوید این ملکات رذیله، اخلاق فاسد، روزبه‌روز در وجود تو مثل آن بوته خار بیشتر ریشه می‌دواند، تنه‌اش کلفت‌تر، خارهایش تیزتر و خطرش بزرگ‌تر می‌شود، ولی تو خودت روزبه‌روز پیرتر می‌شوی و از نیرویت، از آن نیروهای مقدس تو کاسته می‌شود. وقتی که جوان هستی، مثل یک آدم قوی و نیرومندی هستی که می‌خواهد یک نهال را بکند؛ به سرعت می‌کنی، ریشه‌اش را هم می‌کنی می‌اندازی دور. اما وقتی که پیر شدی، مثل یک آدم سست‌قوه‌ای هستی که می‌خواهد یک درخت قوی را با دست خودش بکند، هرچه زور می‌زند درخت از ریشه درنمی‌آید.

به خدا قسم یک روزش یک روز است، یک ساعتش یک ساعت است، یک شب را اگر به تأخیر بیندازیم اشتباه می‌کنیم! نگویید فردا شب شب بیست و سوم ماه رمضان است، یکی از لیالی قدر است و برای توبه بهتر است؛ نه، همین امشب از فردا شب بهتر است، همین ساعت از یک ساعت بعد بهتر است، هر لحظه از لحظه بعدش بهتر است...