این موسیقیدان را بیشتر بشناسید
«روزی خواهد رسید که آثارش رستاخیزی به پا خواهد کرد» این پاسخی بود که لودویگ فان بتهوون در مقابل سؤال شیندلر که «آیا یقین دارد در آینده قدر آثارش را خواهند دانست؟ » به او داد. رستاخیزی که کماکان نام بتهوون را در دنیای موسیقی بیهمتا نگه داشته است.
به گزارش پارس به نقل از روزنامه ایران، « روزی خواهد رسید که آثارش رستاخیزی به پا خواهد کرد» این پاسخی بود که لودویگ فان بتهوون (۱۷ دسامبر ۱۷۷۰-۲۶ مارس ۱۸۲۷) در مقابل سؤال شیندلر که « آیا یقین دارد در آینده قدر آثارش را خواهند دانست؟ » به او داد. رستاخیزی که بیش از دو قرن، کماکان نام بتهوون را در دنیای موسیقی بی همتا نگه داشته است و او را شکسپیر جهان موسیقی لقب داده اند. همان طور که میکل آنژ را در هنرهای تجسمی و شکسپیر را در هنرهای دراماتیک غایت کمال می دانستند، در دنیای موسیقی او به این جایگاه رسیده بود. بتهوون را نمی توان صرفاً یک آهنگساز متعلق به یک دوره خاص قلمداد کرد. تأثیر آثارش بعد از گذشت سال ها کماکان بر مکاتب مختلف هنری و فکری اروپا و جهان دیده می شود به گونه ای که بسیاری از خالقان دنیای هنر از آثار او الهام گرفته اند. نبوغ سرکش اش، او را برای درنوردیدن سرزمین های بیکران به پیش می برد؛ این نبوغ، پولاد گرانی بود که از ضربات سهمگین روزگار آب دیده شده بود و تحمل این ضربات را نمی توان از کسی جز خود وی انتظار داشت. ل. شلوسر می گوید: « بتهوون آن ابر انسانی است که به قدرت نبوغ، درون بی نهایت آدمی را از بند آزاد ساخت و دنیای نویی را طرح ریزی کرد. »
بتهوون در برابر سرنوشت دو راه پیش رو داشت: راه اول هنرمندی متملق در خدمت جوامع اشرافی و درباری قرن نوزدهم و راه دوم تمثیل کامل یک هنرمند برای کل بشریت در تمام عصرها. بالطبع با روند زندگی بتهوون که از دوران کودکی با رنج های فراوانی آغاز شد و تا آخرین روز زندگی اش با وی همراه بود انتخابی جز مسیر اول برای وی انتظار نمی رفت اما وقتی صحبت از بزرگترین انسان ها در تاریخ به میان می آید، پس باید انتظار انجام محال را داشت و بتهوون مسیر دوم را برگزید، مسیری که ساز مخالف کائنات در مقابل نوای جاودانگی او قد برافراشته بود.
افکار و کنکاش بتهوون در عالم هستی لحظه ای متوقف نمی شود و ذهن او همواره در جدال و تحلیل بود. هیچ گاه تسلیم قواعد و چارچوب ها نبود، رودلف از شاگردانش به نقل از او گفته: « قواعد و اصول حکم چوب زیر بغل را دارند و به درد افراد معلول و ناتوان می خورد» . به درس هایی که از استادان می آموخت صرفاً بسنده نمی کرد و هر چیزی را تا خود تجزیه و تحلیل نمی کرد، نمی پذیرفت. دو استاد او آلبرخت برگر و سالیاری می گفتند که چیز زیادی به او یاد نداده اند چون او به این گونه آموزش ها اعتقادی نداشت. روزی آنتون هالم به تأثیر از بتهوون سوناتی نوشت و پاره ای از قواعد را زیر پا گذاشت و برای توجیه خود گفت: « بتهوون اجازه این قانون شکنی ها را داده است» بتهوون در جواب او نوشت: « من حق دارم که این قوانین را زیر پا بگذارم ولی شما نه! » و امروز این دیدگاه سرکش و سنت شکن بتهوون پذیرفته شده و قابل احترام است چون همگان به دانش و شایستگی بتهوون بعد از دو قرن سر تعظیم فرود می آورند. او انسانی است که در اوج شهرت و خلق بزرگترین آثار تاریخ موسیقی هیچ گاه از استمرار در یادگیری و مطالعه آثار بزرگان دست نکشید و در جایی به چرنی گفته بود: « آنگونه که بایست نیاموختم» در دهه چهل زندگی خود آن هنگام که آوازه آثارش کل اروپا را فراگرفته بود به کتابخانه آرشیدوک رودلف می رفت و ساعت ها به مطالعه و آنالیز بزرگانی چون برگر، فوکس، تورک، باخ و شاهکارهای موسیقی بعد از قرن یازدهم می پرداخت.
بیانی نو از موسیقی کلاسیک
بتهوون آهنگساز دوران کلاسیک است ولی تفاوت های زیادی بین آثار او با هم عصرانش وجود دارد. او فرم ها و تکنیک های دوران کلاسیک را با بیانی نو، شور و جانی تازه بخشیده و عناصر موسیقی را به زیر ذره بین خلاقیت خود برده و با نگاهی متفاوت به آنها، شکلی نو و عمیق برای مخاطبان دنیای موسیقی روایت کرده است. قطعات وی سرشار است از تضادها در تمپو، دینامیک و هارمونی. فورته های عظیمی که به یک سکوت محض ختم می شوند، یا ملودی های خروشانی که ده ها ساز آن را می نوازند و به یکباره در ادامه به فلوتی تنها سپرده می شود یا نوای آرام ساحلی مهتابی را به توفانی خشمگین و مواج بدل می کند. همه این آثار همراه است با تأکیدات و اوج ها و فرودهای سهمگین. بتهوون بزرگترین معمار دنیای موسیقی است. عظمت قطعاتش آنقدر بزرگ است که حتی دو قرن فاصله برای دیدن قله آن کم است. توانایی او در خلق و تکامل فرم های ساختاری سترگ موسیقی بی بدیل است. او فرم های جامع موسیقی همچون سونات و سمفونی را به اوج شکوفایی خود می رساند، اوج و صلابتی که هنوز بعد از گذشت دوره های مختلف هنری دست نیافتنی باقیمانده و الهام بخش بسیاری از آهنگسازان بزرگ شده است.
او در موسیقی اش هیچ حرفی را بی دلیل نمی زند و زیاده نمی گوید ولی آنگاه که سخنی برایمان دارد به سادگی از آن نمی گذرد. بتهوون استاد بسط و گسترش ایده های کوچک و ساده است، آنچنان آن ها را می پروراند و به پیش می برد که گویی ذرات کوچک برف در دامنه پهناور خلاقیتش به بهمنی سهمگین بدل می گردد که هرگونه سستی و ضعفی را در مسیر خود از پای درمی آورد. بدون شک موسیقی ای با این ویژگی ها در قالب فرم های گذشته قابل بیان نمی بود و بتهوون برای ساخت آثار خود راهی جز تغییرات اساسی در ساختار فرم ها و ارکستر نداشت. چنانکه می بینیم به طور مثال سمفونی هایش از لحاظ زمان گاه تقریباً دو برابر زمان سمفونی های آن دوران است. او در اجرای سمفونی هایش به ارکسترهای بزرگتری روی آورده و مقدار ویولن های اول و دوم و سازهای باس را افزایش داده و حتی ترومبون، پیکولو، کنترباسون و تبمپانی های دوبل که در ارکسترهای آن زمان مرسوم نبود را برای دستیابی به حجم و وسعت صدایی بیشتر به ارکستر افزود. در قطعات ارکسترالش هیچ گاه سازها وظیفه کلیشه ای گذشته را نداشتند و ملودی ها و فضاهای متنوع هارمونی به صورت مواجی بین سازها در تلاطم بودند. این خلاقیت ها و نوآوری ها آنقدر پیش می روند که در فینال سمفونی۹ علاوه بر سازهای ارکستر، از آواز کر و ۴ تکخوان روی شعری از شیلر بهره می برد.
بتهوون را می توان رابط نسل کهن دنیای موسیقی به دوره جدید دانست. وی همچون پل مستحکمی است که عصر باروک و کلاسیک را به دوره رمانتیک و مدرن وصل می کند و بی شک نمی توان بنای این پل عظیم را به دست معماری جز او سپرد. پلی که سال ها بعد بزرگان تاریخ موسیقی چون برامس، مندلسون، واگنر، مالر، استراونسیکی و… از آن عبور کردند و خود را به استادان گذشته چون باخ، هندل، هایدن و موتزارت پیوند دادند و از آن ها تأثیر پذیرفتند. برای مثال مالر می گوید: افق عصر مدرن را با گذر از این پل و دستیابی به کنترپوان ناب دوران باروک و باخ در قالب فرم سمفونی که بتهوون آن را تا سر حد کمالش پیش برد، برایمان روشن می کند.
سه دوره زندگی هنری بتهوون
دوره آغازین (تا سال ۱۸۰۲) ، دوره میانی (۱۸۱۴-۱۸۰۳) و دوره پایانی (۱۸۲۷-۱۸۱۵) بالطبع دوره آغازین همچون تمام هنرمندان تحت تأثیر آثار پیشینیان خود بوده است. آثاری که از لحاظ ساختار و بافت متمایل و وام دار استادان بزرگ گذشته همچون هایدن و موتزارت هستند، ولی با این حال می توان قطعاتی را در این دوره مشاهده کرد که رنگ و امضای بتهوونی دارند و بیانگر ظهور ابرانسانی در عالم موسیقی است. حتی در سن ۱۶ سالگی وقتی برای موتزارت نواخت، او گفت: « او را جدی بگیرید، آن روز خواهد آمد که آثارش زبانزد همه خواهد شد. »
دوره میانی که شامل آثاری است با قالبی کاملاً شخصی و زبان خاص بتهوون. این آثار بسی طولانی تر، پرصلابت و قهرمانانه تر از آثار گذشته اند. آثاری که ویژگی های خاص موسیقی بتهوون در آن شکوفا می شود (تضادهای شدید دینامیک، آکوردهای کوبنده و پاساژهای پرسرعت و پرطنین) . موسیقی ای که در آن می توان صلابت و غرور مستحکم بتهوون را لمس کرد. بالطبع نمود این ویژگی ها در موسیقی بتهوون به روند زندگی اجتماعی و شخصیتی او در این دوره باز می گردد، دوره ای که ارتباطات او به سبب راهیابی به محافل بزرگان فرهنگی و هنری وین و اروپا و کسب شهرت، با اشراف بیشتر شده بود و غنای تکنیکی و قدرت موسیقی او چنان به شکوفایی رسیده بود که آثارش توسط ناشران بزرگ اروپایی بدون هیچ درنگی به چاپ می رسید و به رغم ارتباطاتش با اشراف و منافعی که از طریق آن ها عایدش می شد، هیچ گاه خدمتگزارشان نبود و موسیقی پرصلابت این دوره از ذاتی نشأت می گرفت که اعتقاد راسخ بر این داشت که شأن و ارج یک هنرمند بسیار بالاتر از یک اشراف زاده است تا آنجایی که در نامه ای به شاهزاده لیشفنسکی می نویسد: « شما شاهزادگی را از پدر به ارث برده اید، اما من همه چیز را به کوشش خود به دست آورده ام، فراموش نکنید که در سراسر جهان هزاران شاهزاده هست و یک بتهوون بیشتر نیست. »
دوره سوم دوره پایانی است که آن را باید فراتر از یک دوره هنری برای هنرمندی خاص در نظر گرفت. دوره ای پرصلابت و سراسر مفهوم و تعالی برای تاریخ موسیقی و هنر.
بتهوون در این دوره به بیان مفاهیم نو و فراتر از عصر خود پرداخته است. از فرم ساختاری قطعات این دوره نمایان است که وی به مفاهیمی فراتر از عصر خود دست یافته و جالب آنجایی است که این مفاهیم حتی برای موسیقیدانان هم عصرش نیز نو و غریب می آمد. روزی ویولنیستی از دشواری و غیرقابل فهم بودن قطعه ای به وی انتقاد کرد و او در پاسخ گفت: « فکر می کنید آنگاه که هستی با من سخن می راند من مراعات ویولن ناچیزی را می کنم؟ » قطعات این دوره باز می گردد به دوران ناشنوایی او، قطعاتی سراسر متعالی با روحی آسمانی که برخاسته از وجود ابر انسانی است که هیچ گاه تسلیم تقدیر نشد و برگ تاریخ را به سوی محال گرداند و نگذاشت تاریخ نویسان این گونه سرگذشتش را بنویسند که در دوره پایانی زندگی اش به دلیل ناشنوایی، موسیقی را کنار گذاشت و به کنج عزلتی نشست و این به گوش هر انسانی منطقی می آمد؛ ولی بتهوون مرد منطق نبود او ابرانسان و مرد اعجاز است.
تندیسی از پشتکار و خلاقیت
حال باید دانست تک تک این قطعات هیچ گاه به صورت نبوغی که تعریف عامه گونه، آن را به وحی و نزول از غیب شبیه می کند، شکل نگرفته است و هیچ کدام از آن ها از روی اتفاق و تصادف ساخته نشده. او همواره ایده های جدیدی را که در ذهنش شکل می گرفت در دفترچه کوچک طرح های موسیقی اش وارد می کرد و در ادامه آن ها را می پرداخت و شکل می داد. امروز که ما آن ایده های ابتدایی را با نسخه های نهایی مقایسه می کنیم در عجب مسیر پرپیچ و خم خلق آن قطعات فرو می رویم که چگونه، با چه همت و پشتکاری آن طرح های خام و خالی به شاهکاری بی نظیر در عالم موسیقی تبدیل گشته اند، همچون تندیس پرظرافتی که با هزاران ضربه دقیق تیشه از دل مرمری سخت می روید.
او دستیابی به کمال و شکوه در موسیقی اش را با کار سخت و طولانی و اصلاح مداوم ایده هایش ممکن می ساخت. ممکن بود سال ها روی قطعه ای کار کند و بارها نوشته هایش را مچاله کند و دوباره از نو بنویسد. از آن روست که هیچ گاه تعداد سمفونی هایش به اندازه هایدن و موتزارت نبوده است و تعدادشان از انگشتان دو دست بالاتر نمی رود. بزرگترین منتقد کارش خودش بود و تا به کمال والایی که در پی اش بود دست نمی یافت اثرش را پایان نمی داد. برای نمونه مس سولمنیس را پس از ۵ سال به پایان رسانید (در اواسط ۱۸۱۸ آغاز و در ژانویه ۱۸۲۳ پایانش را امضا کرد) .
سمفونی آزادی و برابری
قصد از نوشتن این سطور مدح و ثنای یک انسان با دستاوردهای هنری اش نیست چون بتهوون را نیازی به این گونه سطور نیست. قصد تنها اشاره ای است در مورد انسانی که دستاوردش برای ما آنچنان جاودان بوده که از تأثیر شگرفش غافلیم، دستاوردی که طی دو قرن روح و جان همه انسان ها را از هر قوم و نژادی به هم پیوند داده. جالب آنجاست که هرچه از او دورتر می شویم افق عظیم تری از آثارش برایمان نمایان می شود، شاهکارهایی که شاید بشر امروزی در عصر حاضر با هزاران ناملایماتی که خود آن ها را رقم زده بیش از هر دوره ای تشنه آن باشد. در عصری که هر انسانی به راحتی خالق بزرگترین فجایع می گردد، می توان بیشتر از پیش ارزش و منزلت آهنگسازی که تمام وجود خود را وقف آزادی و برابری انسان ها کرده، دانست. وی قصد داشت سمفونی سوم (اروئیکا) خود که یکی از جاودان ترین آثارش بود را به پاس قهرمانی های ناپلئون در انقلاب فرانسه که سمبل آن بود، بناپارت بنامد، ولی آنگاه که فهمید ناپلئون خود را به سلطنت فرانسه منصوب نموده برآشفت و صفحه عنوان را که نام ناپلئون برآن نقش بسته بود را پاره کرد.
بتهوون در تیره ترین روزهای زندگی اش، اتفاقی که برای هر انسانی و بخصوص موسیقیدان بزرگی در حد بتهوون می تواند همچون مرگ باشد یعنی ناشنوایی، باز به فکر اعتلای نوع بشر است. در آن دوره تاریک و غمگین زندگی اش قسمت پایانی سمفونی نهم روی شعری از شیلر به نام چکامه شادی که مضمون آن چیزی نیست جز برادری و برابری انسان ها، پرطنین ترین نوای آزادی را برایمان سر می دهد.
بتهوون تا آخرین لحظه عمرش هیچ گاه برای خود زندگی نکرد، او خود را وقف رسالتش کرد، رسالتش چیزی نبود جز اعتلای هنر در بالاترین سطح خود برای خدمت به نوع بشر که در نامه ای به نگلی می نویسد: « در زندگی دو قصد بیشتر ندارم: اول فداکردن خویشتن در راه هنری جاودان و آسمانی و دوم کار نیک برای دیگران. » و در جایی دیگر به سال ۱۸۰۴ می نویسد: « از ایام کودکی خوشبختی و لذت واقعی را در آن می دیدم که برای دیگران کار کنم. » نمی توان از این جملات به سادگی گذشت چون در آن ذره ای تزویر و دورویی وجود ندارد. ارمغان او برای بشر فریاد جان بود نه زبان، زیرا اگر چیزی غیر این بود ناشنوایی اش او را در اولین قدم متوقف می کرد. او تازیانه زمانه را بر جان خویش تاب می آورد اما خم نمی شود تا روشنی را برای انسان به ارمغان آورد.
بتهوون نویسنده سمفونی خلقت است. صدای او از آن عصر و مکان خاصی نیست. او جهان را دعوت به شنیدن می کند و دعوت به برابری. او روح خسته انسان را از بند می رهاند و آنگاه که با نوای او همراه می شویم، عروجی به ما هدیه می کند که فراتر از خاک و تن ماست و این عروج چیزی جز باور خود وی نیست که در نامه ای به گوته می نویسد: « موسیقی یگانه چیزی است که می تواند خود را از ماده بپیراید، وارد جهانی شود که فراتر از آن است که ما انسان ها را احاطه کرده و هرگز انسان نمی تواند بر چنین جهانی جز با موسیقی تسلط پیدا کند. »
ارسال نظر