پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- این روزها یکی از مسائلی که به طور مرتب در خبرها و تحلیل های سیاسی و انتخاباتی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، موضوع گرایش برخی افراد منتسب به یک جناح سیاسی به جناح مقابل است. مثلا رسانه ها تحلیل های زیادی را در نقد رفتار سیاسی آقایان علی لاریجانی، علی مطهری، ناطق نوری و ... منتشر و این افراد را به زیرپا گذاشتن اصول و فاصله گرفتن از اصولگرایان و ائتلاف با اصلاح طلبان و اعتدالی ها متهم می کنند. 

در این مقاله به دنبال پاسخ به این مساله هستیم که اساسا چرا همچین اتفاقاتی در احزاب و جریانات سیاسی کشور رخ می دهد و چرا شاهد این جابه جایی های تقریبا عجیب و غریب در جایگاه سیاسی افراد حتی افراد شاخص جریانات هستیم؟ این مساله وقتی جالب می شود که در نظر داشته باشیم تقریبا همچین مواردی در سایر کشورها، مخصوصا کشورهایی که دارای نظام حزبی نهادینه شده هستند، اتفاق نمی افتد. یعنی بسیار نادر و استثنایی است که شخصیت های طراز اول یک حزب یا جناح سیاسی، به همراهان خود پشت کنند و به جناح مقابل بپیوندند. 

اما در ایران خودمان این مساله نه تنها عجیب و غیرعادی نیست، بلکه در سالهای اخیر شاهد بوده ایم که راست ترین آدمها به چپ ترین نیروی سیاسی کشور تبدیل و با همان جناح مقابل به ساخت و پاخت علیه جریان سابق خود مشغول شده اند! نمونه ها و مصادیق این حرف، بسیارند و ما می توانیم افراد زیادی را برای اثبات ادعای خود مثال بزنیم. مثلا آقای ناطق نوری در انتخابات ریاست جمهوری سال 76، به عنوان نماد و کاندیدای تمام قد جناح موسوم به راست ( و به طور خاص جامعه روحانیت) در برابر سید محمد خاتمی قرار گرفت که او نیز نماینده جناح چپ بود. اما طنز روزگار اینجاست که در سالهای اخیر، این دو در کنار هم قرار می گیرند و علیه جناح راست موضع می گیرند! 

و یا آقای حسن روحانی رییس جمهور که روزگاری از اعضای شاخص جناح راست و جامعه روحانیت به شمار می آمد، در انتخابات ریاست جمهوری سال 92، کاندیدای اصلاح طلبان شد و هم اکنون نیز از سوی آنها پشتیبانی می شود. 

مثال واضح دیگر، حمایت جناح چپ و اصلاح طلب از آقای هاشمی رفسنجانی است که همگان از مواضع آنها در دوران اصلاحات علیه هاشمی آگاهند. اما امروز چه اتفاقی افتاده که مخالفان دیروز، در کنار هم قرار می گیرند و یک هدف را دنبال می کنند؟ مثال هایی از این دست در میان جناح های سیاسی کشور بسیار است و از شخصیت های طراز اول حزبی تا نیروهای مختلف در لایه های پایین تر را شامل می شود. 

آیا این وضعیت، ناشی از فراز و فرودهای شخصی این افراد و تغییر و تحولات فکری آنهاست یا اینکه احزاب و جناح ها، مواضع سیاسی خود را دائما تغییر می دهند و یک مشی ثابت را دنبال نمی کنند؟ به نظر می رسد که ترکیبی از این دو را باید به عنوان علت عدم ثبات شخصیت سیاسی افراد و احزاب ایرانی دانست. 

با تکیه بر روانشناسی سیاسی این افراد می توان نتیجه گرفت که بسیاری از تغییر و تحولات، نه براساس اصول و مبانی قابل دفاع، بلکه بیشتر ناشی از فشارهای سیاسی و روانی مقطعی بوده که آدمها با قرار گرفتن در یک شرایط خاص، مجبور شده اند تصمیماتی را اتخاذ کنند که با همه جهت گیری های قبلی و حزبی آنها متفاوت بوده است. مثلا آقایان ناطق نوری و خاتمی، با یکدیگر هیچ نقطه اشتراکی جز مخالفت با محمود احمدی نژاد نداشته اند و تنها یک هدف خاص (شکست و برکناری احمدی نژاد) آنها را کنار هم قرار داد. براین اساس در آن شرایط (انتخابات سال 88 مخصوصا بعد از مناظرات) شاهد ایجاد تغییراتی بنیادین در طیف های سیاسی کشور بودیم که این دو رقیب قدیمی و جدی، در کنار هم در یک طیف جدید سیاسی قرار می گیرند که دیگر نماینده دو جناح رقیب نیستند، بلکه اساسا نیروهایی از یک جناح جدید به شمار می آیند. 

این مساله برای برخی دیگر از نیروهای جناح راست هم اتفاق افتاد که از تندی های احمدی نژاد به بزرگان و استوانه های جناح راست گله مند بودند و اساسا پیدایی و ادامه کار احمدی نژاد را با ریش سفیدی و بزرگی و جایگاه سنتی خود در تضاد می دانستند. پس می توان یک علت ایجاد گرایش های جدید سیاسی و جابه جایی های افراد را، ناشی از دلخوری فردی از جایگاه اجتماعی خود دانست.

این مساله نه فقط در حد فردی، بلکه در سطح حزبی و جناحی هم اتفاق افتاده که به طور واضح می توان به تغییرات بنیادین جناح موسوه به چپ، در سالهای پس از رحلت امام و مخصوصا در دوره اصلاحات اشاره کرد. یکی از علل بروز این تغییرات، مصالح و منافع جدید برای کسب قدرت و تلاش برای فراموشی سوابق پیشین است. به علت پاسخگو نبودن بسیاری از جناح ها و افراد به عملکرد خود، مخصوصا در دوره قدرت و مسئوولیت، به راحتی شاهد تغییر شعارها و سیاست های این افراد و جناح ها در دوره های بعدی انتخابات هستیم. برهمین اساس ناگهان همه شعارهای عدالت خواهانه و ضداستکباری و طرفداری از مستضعفین و محرومین ایران و جهان و مبارزه دائمی با آمریکا و غرب، تبدیل به آزادی خواهی و توسعه و تعامل و مذاکره می شود. انگار نه انگار که روزگاری شعار آنان چیز دیگری بوده است! در این راه حتی با مخالفان و دشمنان سابق خود نیز همکاری می کنند.

البته ما منکر تغییر تاکتیک های سیاسی و انتخاباتی نیستیم، اما مرز این تغییرات تا کجاست؟ تا آن حد که اساسی ترین شعارهای گذاشته زیر و رو شوند؟ آن وقت چه کسی پاسخگوی اقدامات سابق این افراد و جناح هاست؟ و جالب اینکه این طیف های سیاسی، رقبای خود را به مسائلی متهم می کنند که خودشان باعث و بانی آن بوده اند!    

به هرحال ما به ندرت شاهد همچین اتفاقاتی در سایر کشورها هستیم. چرا که در آن نظام ها، جناح بندی ها و مرزها و شعارها و سیاست ها مشخص هست و آدمها مدام از این شاخه  به آن شاخه نمی پرند. واقعیت آن است که فعالیت سیاسی در ایران، نه براساس منطق و سیاست مشخص حزبی، بلکه برپایه مصلحت ها و منافع مقطعی و لحظه ای است. مثلا اگر منافع یک جریان اقتضا کند که هاشمی رفسنجانی تخریب شود، این کار انجام می شود؛ اما اگر منافع آن گروه در همراهی با هاشمی باشد، ناگهان هاشمی به چهره محبوب دشمنان سابق خود تبدیل می شود!  

این مساله اگرچه در کوتاه مدت، احتمالا منجر به پیروزی هایی مقطعی می شود، اما در نهایت این جریانات سیاسی کارآیی و صداقت و اعتماد مردم را به شعارهای خود در اثر این قبیل رنگ عوض کردن های پی در پی از دست می دهند. آن وقت باید منتظر کسانی باشیم که به دور از سازوکارهای حزبی و گروهی، ناگهان پیدا شوند و همه جناح ها را به چالش بکشند! شاید یک علت ظهور احمدی نژاد و اقبال مردم به او همین مساله باشد. آیا احمدی نژاد دیگری در راه است؟!