فرزانه کلافه است و آرام و قرار ندارد. روی صندلی اتاق بازجویی نشسته و مدام دست و پایش را تکان می‌دهد. دست‌ها و صورتش مثل گچ سفید شده. روی دست‌هایش آثار زخم‌های نازک ناشی از بریدگی دیده می‌شود. روی مانتو شلوار سبز و آبی که در بازداشتگاه به او داده‌اند یک پلیور مشکی بافتنی پوشیده. نیم چکمه‌های مشکی که پوشیده قد بلندش را بلندتر نشان می‌دهد. ساکت است. نه حالی از دختر مجروحش در بیمارستان می‌پرسد، نه سؤالی در چهره‌اش دیده می‌شود.

 

وقتی ماجرای کشتن شوهرش را برای بازپرس تعریف می‌کند چشم‌هایش مات و مبهوت است اما وقتی از قتل بچه‌ها می‌گوید عصبی می‌شود و از بازپرس می‌خواهد که بازجویی را تمام کند. چون توان ادامه ندارد. هرازگاهی از روی صندلی پایین می‌افتد و التماس می‌کند که او را رها کنند.

 

بازپرس: تو به جرم مباشرت در قتل عمد همسر، دختر و پسرت و ضرب و جرح یکی از دخترهایت که حالا دربیمارستان است اینجا هستی چیزی برای گفتن داری؟

 

فرزانه: چیزی ندارم بگم

 

ماجرای آن روز را تعریف کن.

 

«ساعت ١٠:٣٠ صبح جمعه بود. من همراه بچه‌ها مشغول دیدن کارتون از تلویزیون بودیم. محسن توی اتاق خواب روی تخت خوابیده بود. شب قبل همگی از جشن تولد دختر برادرم به خانه آمده بودیم. من صبحانه را آماده کرده بودم و چند بار بالای سر محسن رفتم تا برای صبحانه بیدارش کنم. اما او مدام می‌گفت ٥ دقیقه دیگه. دفعه آخری که سراغش رفتم و گفت ٥ دقیقه دیگر، چاقو را از آشپزخانه برداشتم و رفتم بالای سرش. پشتش به من بود. چاقو را در پشتش فرو کردم. از جایش بلند شد و به طرف شوفاژ رفت. به او گفتم: رمز گوشی‌ات را به من بگو. چرا به من خیانت می‌کنی؟ نزدیک کمد دیواری ایستاده بود. وقتی دیدم نمرده او را به سمت کمد دیواری هول دادم. مطمئن شدم که مرده. پتو را روی قسمت‌های چاقو خورده انداختم و به آشپزخانه رفتم و چهار تا چایی ریختم و آوردم. به بچه‌ها گفتم: بیایید صبحانه بخورید اما آنها گریه می‌کردند و می‌گفتند چرا بابا را کشتی؟ سه‌تایی با هم گریه می‌کردند. اما من لیوان چای را تا آخر خوردم. ناگهان تصمیم گرفتم بچه‌ها را هم بکشم. چاقویی که با آن محسن را کشته بودم برداشتم و اول فاطمه را کشتم بعد محیا و بعد مازیار را. وقتی محیا را با چاقو می‌کشتم به من گفت: مامان من مردم، دیگه نزن. اما ضربه‌های زیادی به مازیار و فاطمه زدم. گفتم خودم را هم می‌کشم و همه با هم می‌میریم و همه‌چیز تمام می‌شود. رفتم توی دستشویی و تیغ را برداشتم تا خودم را بکشم. اما برق رفت. خواستم با چاقو خودم را بکشم. اما نتوانستم. روی بالکن رفتم تا خودم را پایین بیندازم اما مردمی که پایین ایستاده بودند گفتند اگر خودم را پرت کنم فقط دست و پایم می‌شکند. همان وقت‌ها بود که همسایه‌ها وارد خانه شدند. آن‌وقت بود که فهمیدم محیا زنده است.»

 

چرا همان اول تصمیم به قتل گرفتی؟

 

فکر می‌کردم می‌خواهد من را بکشد. شب قبل در ورودی تراس را به من نشان داد و گفت: این در را می‌بینی اگر قفل کنم کسی نمی‌تواند از آن بیرون برود. خیال کردم می‌خواهد من، خانه و بچه‌ها را آتش بزند.

 

آخرین باری که به دکتر روانپزشک مراجعه کردی کی بود؟

 

من دی ماه سال ٩٤ پیش دکتر روانپزشک رفتم او به من قرص داد و گفت بعد از آن برو و آزمایش بده. من دوتا از قرص‌ها را خوردم و بقیه را توی سطل آشغال انداختم. آزمایشی که دکتر گفت را هم نرفتم بدهم.

 

همسرت سابقه کیفری داشت؟

 

محسن اعتیاد شدیدی به الکل داشت و تقریبا بیشتر مواقع مست بود. یک‌بار هم پلیس او را گرفته بود و یک شب او را در بازداشتگاه نگه داشته بودند. یکی از آشنایان‌ سند گذاشت تا او را از زندان آزاد کردند. حکم ٣٠٠ ضربه شلاق داده بودند. این اواخر مدام پلیس سراغش می‌آمد که باید هر چه زودتر حکمش را اجرا کنند. او همیشه مست بود و حشیش و تریاک مصرف می‌کرد.

 

از کجا می‌دانستی که همسرت با دختر دیگری رابطه دارد؟

 

پارسال با محسن درگیر شدیم و او محکم گوشی‌اش را به سمت من پرتاب کرد. گوشی به چشمم خورد. دعوای‌مان به خاطر این بود که روز قبل از دعوا محسن با دوستانش به باغ رفته بود. من با او تماس گرفتم و صدای زنی می‌آمد. محسن گفت که این صدای نامزد یکی از دوستانش است. تا اینکه او به تهران آمد و من گوشی‌اش را باز کردم و عکس‌های دونفری‌شان را با آن دختر دیدم. اما محسن گفت تو خیالاتی شدی و بعد گوشی را به سمتم پرتاب کرد.

 

اظهارات پزشک متهم در دادسرا

 

پزشک این زن متهم به قتل می‌گوید: عامل جنایت از سال ٧٩ تحت درمان روانپزشکی قرار داشته و آخرین بار نیز در سال ٨٤ به مطب او مراجعه کرده است. فرزانه را در ١١ سال گذشته هیچگاه ویزیت نکرده‌ام و در این مدت عامل جنایت برای درمان مراجعه نکرده است. بعد از این صحبت‌ها بازپرس پرونده او را برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی فرستاد.